sixteen

2.5K 445 22
                                    


صبح روز بعد، هرى اينجا نبود. با اينهمه زياد به دليل نبودنش فكر نكردم. حتما بايد برمى گشت پيش خانواده اش.

خودم رو براى باقى روز آماده كردم و از اتاق بيرون رفتم تا توى باغ قدم بزنم، تا به فكرهام سر و سامون بدم.

" هرى! "
وقتى هرى رو ديدم سر جام خشكم زد:
" تو كجا بودى؟ "

" مهم نيست، هست؟ "

Sin | DrarryWhere stories live. Discover now