ساعتها توى اتاق مونديم. دوست نداشتم برم بيرون و با پدر و مادرم روبرو بشم.
"هرى..."
همونطورى كه روى پاهاش مى نشستم صداش زدم.احساس مى كردم كارم درسته.
"چرا انقدر با تو خوشحالم؟"
"از خودت بپرس."
گفت و گيج ولم كرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/131089804-288-k130247.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Sin | Drarry
Фанфик" تو كى هستى؟ " " هرى پاتر." جايى كه دراكو بايد با گرايشش كنار بياد، و جاى ترسيدن به كسى كه هست افتخار كنه. written by: @NoticeMePotter persian translation.