"خب، اوضاعت با پنسى چطورى پيش ميره؟"
پدر پرسيد و روزنامه رو روى ميز گذاشت."خوبه."
همونطورى كه هنوز به هرى و حرفهاش فكر مى كردم، جواب دادم. جوابى كه به نظر مى اومد پدر رو راضى كرده باشه."و اين پسره، هرى؟"
"ما فقط دوستيم."
"به نفعته كه راستش رو گفته باشى."
![](https://img.wattpad.com/cover/131089804-288-k130247.jpg)
YOU ARE READING
Sin | Drarry
Fanfiction" تو كى هستى؟ " " هرى پاتر." جايى كه دراكو بايد با گرايشش كنار بياد، و جاى ترسيدن به كسى كه هست افتخار كنه. written by: @NoticeMePotter persian translation.