Part 22🌒

9.7K 1.2K 112
                                    

چان خیلی اروم در اتاق رو باز کرد و اومد تو که با سر و صداش بک رو بیدار نکنه اما با دیدن بک که روی تخت نشسته بود و مثل همیشه سرش تو کتاب بود با خیال راحت درو بست.

بک سرش رو بالا اورد و لبخند زد.

-چرا بیداری فسقل؟

بک اخم کوچیکی کرد که زود محو شد. فهمیده بود حساسیت که نشون میده چان خوشش میاد و بیشتر اذیتش میکنه.

-خوابم نبرد...

اروم گفت و نگاهش رو دوخت رو کتاب.

-چرا؟

چان همینطور که کتش رو درمیاورد پرسید.

-تو نبودی...

انقدر اروم گفت که بیشتر شبیه یه زمزمه محو بود. اما خوب چان گوشای خوبی داشت. لبخند زد.

-مگه من بالشتم؟

بک فحش کوچیکی به خودش و زبون بی افسارش داد و دیگه حرفی نزد.

چان لباس عوض کرد و خودش رو انداخت روی تخت.

بک نگاش کرد.

-خسته ای؟

چان سر تکون داد.

-سرم داره میترکه!

بک کتابش رو گذاشت کنار.

-چرا؟

چان حرفی نزد. بک دلش میخواست بتونه حتی قد یه درصد برای چان مفید باشه. بتونه کمکش کنه و چان باهاش درددل کنه. خودش رو کشید سمت چان از تخت و به چان که چشاش رو بسته بود خیره شد. بعد با تردید دستش رو گذاشت روی سره چان و انگشتاش رو لغزوند بین موهاش. لبخند کمرنگی روی لبای چان ظاهر شد.

بک اروم اروم انگشتاش رو لای موهای چان حرکت داد. چان سرش رو تکون داد و گذاشت روی پای بک.

-چی شده؟

بک دوباره پرسید.

چان بازم حرفی نزد. بک نگاه نگرانش رو ثابت کرد روی صورت چان که عضله هاش به خاطر نوازش دستای بکهیون تکون های ارومی میخوردن.

-هی پارک چانیول...

خم شد روی صورتش.

چان چشماش رو باز کرد.

-چی میگی دردسر؟

بک لباش رو جمع کرد.

-من که دیگه دردسر درست نکردم!

چان خندید.

-قلب من از دستت همش تو دردسره!

بک سعی کرد لبخندش رو بخوره.

-بگو چته...

چان چرخید و دستش رو دور کمر بک حلقه کرد و صورتش رو چسبوند به شکمش.

-نرمه...

با خنده گفت.

بک قرمز شد.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now