Part 53🌗

8K 1.2K 166
                                    

-دیوونههه! دیوونه! دیوونههههه!

بک یه بند با چشمای بسته داد میزد و چان فقط میخندید.

حالت بک که از دستگیره بالای در با تمام وجود اویزون شده بود و فقط یه ریز فحش میداد خیلی بامزه بود.

چان یه کم دیگه پاش رو روی گاز فشرد و موتور ماشین صداش دراومد و باعث شد بک تقریبا از شدت هول کردن ناله کنه.

-ازت متنفرم پارک چانیول...

با صدای لرزونی گفت.

چان دوباره خندید.

-خودت میدونی که نیستی...

-چرا هستم...متنفرم...متنفــــرررررم!حالم ازت به هم میخوره! اشغال عوضی....اروم برو!!!

بک از ته دل دوباره داد زد.

-چشمات رو باز کنی ترسش کمتره ها!

-برو بمییییر!

بک بی توجه دوباره صدای فریادش رفت بالا.

چان پوزخندی زد.

-اوکی اروم میرم...

بک با حس اروم تر سرعت ماشین لای پلکاش رو باز کرد.

-واقعا؟

چان خندید .

-نه!!!!!

و دوباره پاش رو کوبید روی گاز.

بک اینبار قشنگ جیغ نچندان مردونه ای کشید و پاش رو بالا اورد و تکیه داد به داشبورد دست دیگه اش هم چسبید به کناره صندلی. زیر لب هم عین ورد یه بند فحش میداد.

چان هر لحظه خنده اش بیشتر شدت میگرفت. بک فقط کم مونده بود با دندوناش یه جا رو بچسبه.

-خیلی عوضی ای...واقعا روی همه عوضی های عالم رو سفید کردی...بیا به هم بزنیم...ازت متنفــــــــــــرم!!!!!!!

بک چنان با حرص میگفت که اگه چان خوب نمیشناختش باید حرفاش رو باور میکرد.

اما تو ده دقیقه گذشته بک طرفای بیست بار بهش اعلام تنفر کرده بود و ده باری هم گفته بود میخواد ازش جدا شه. میزان بد بودن فحش هاش هم با بالا پایین شدن سرعت ماشین کم و زیاد میشد.

چان بلاخره تصمیم گرفت به اندازه از قیافه ترسیده خرگوش اش لذت برده و البته جایی که میخواست رسیده بودن بنابراین کم کم سرعت ماشین رو کم کرد و بلاخره نگه داشت.

بک بعد چند ثانیه با تردید لای یکی از پلکاش رو باز کرد.

چان با نیش باز داشت حرکاتش رو تماشا میکرد.

-خل بازیت تموم شد ؟

بک از لای دندوناش گفت.

چان خنده کوتاهی کرد.

-اره...تموم شد متاسفانه...

بک با شک و تردید پای لرزونش رو از داشبورد که انقدر بهش فشار اورده بود کم مونده بود توش فرو بره جدا کرد و پایین گذاشت.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now