Part 60🌒

5.4K 966 27
                                    

-بک مطمئنی؟

کریس برای بار سوم تو پنج دقیقه گذشته پرسید و جوابش فقط یه نگاه بی حوصله از بک شد.

بک دکمه های ژاکتش رو انداخت و در مقابل چشمای متعجب همه از در اپارتمان کریس زد بیرون.

کریس برگشت و نگاه دیگه ای به چهره های نگران بقیه انداخت و بعد دنبال بک از خونه دوید بیرون.

کیونگ روی مبل وا رفت.

-عین یه ادم غریبه شده...انگار اصلا نمیشناسمش...

کای دستش رو لای موهاش چرخوند.

-هرکسی یه جور با غم کنار میاد...اونم مدلش اینه...

-این مدلش نیس کای! اون همیشه نشون میداد...گریه میکرد و کلی باهام درددل میکرد...اما حالا...

کیونگ صورتش رو بین دستاش گرفت و تهیونگ و کای نگاه نگرانی رد و بدل کردن.

-غم و ناراحتی بیش از حد ادم رو خیلی عوض میکنه...خودت خیلی خوب میدونی...باید بهش فرصت بدیم!

کای زیر لب گفت.

-فرصت بدیم که چی بشه؟ نمیبینی چه تصمیمات مزخرفی داره پشت هم میگیره؟ این از ان اس اس رفتنش! اونم از اینکه میخواد بره تو اون جهنم دره ای که سیلور نشونش داد زندگی کنه!

-شاید چون میخواد تنها باشه و به من قول داده بود که میتونم از اپارتمانش استفاده کنم داره میره اونجا...اگه من بگم نمیرم...

-واسه خاطر تو نیست!

کیونگ با اه سددی حرفای تهیونگ رو قطع کرد.

-کاش سوهو هیونگ میومد بیرون...با اونم مشورت میکردیم...

تهیونگ زیر لب گفت.

کای سری تکون داد.

-اونم همچین طبیعی نیست...

بعد هم از جا بلند شد و در مقابل چشمای متعجب تهیونگ و نگاه غمگین کیونگ پشت در یکی از اتاق ها گم شد.

کیونگ هوفی کشید و سرش رو کوبید روی پشتی مبل.

واقعا دیگه کم اورده بود.

کریس با قدمای بلند دنبال بک تا دم ماشین دوید. نمیدونست بک چطوری با اون پاهای کوتاه تونسته ازش جلو بزنه.

بک جلوی ماشین منتظر ایستاد و کریس با اخم کمرنگی در ماشین رو باز کرد تا جفت اشون سوار شن.

بک رو صندلی جلو جا گرفت و خیره شد به روبروش.

کریس همینطور که ماشین رو روشن میکرد زیرچشمی نگاش کرد.

-بک...من رفتم گفتم که تمام مدت اونجا باهات بودم...گفتم که چیزی نیست که تو بدونی و من ندونم...فقط کافیه نری...بذار وقتی که حالت خوب بود...

••🌘Silver and Silk🌒•• Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz