کیونگ همینطور که سرش رو بین دستاش نگه داشته بود روی صندلی اش تکون ارومی خورد.
-پاشو بیا برو بخواب من هستم...
صدای خسته تهیونگ رو از سمت دیگه اتاق شنید.
-میدونم هستی...اما میترسم برم...میفهمی چی میگم...
تهیونگ لبه تخت بک نشست و سری به نشونه فهمیدن تکون داد.
-اره میفهمم...اما کای هم الان بهت نیاز داره...خودت هم باید استراحت کنی...سه روزه درست نخوابیدی...
-تو هم درست نخوابیدی...
کیونگ قاطی یه اه گفت.
-من عادت دارم...قبلنا به خاطر کارای پاره وقتم کم خوابی زیاد کشیدم...هیونگ خواهش میکنم برو استراحت کن...
کیونگ سری تکون داد.
-من خوبم ته ...نگران نباش...
تهیونگ دیگه حرفی نزد. فقط نگاهش رو چرخوند سمت صورت رنگ پریده بک.
-به نظرت چرا به هوش نمیاد؟
کیونگ به تهیونگ نگاه غمگینی انداخت اما جوابی به ذهنش نرسید که بده.
در اتاق باز شد و نگاه جفت اشون چرخید سمت در.
کریس درحالی که گردن خودش رو مالش میداد با قدمای خسته اومد تو.
-هیونگ خوابید؟
کیونگ به محض دیدنش پرسید.
کریس در رو بست.
-اره...قرص خواب تو اب به خوردش دادم...یه کم دیگه بی تابی میکرد اونم مثل بک میشد...
-کای کجاست؟
کیونگ اروم پرسید.
کریس سری تکون داد.
-نمیدونم...صبح زد از خونه بیرون...هنوزم بیخبرم ازش... مگه باش حرف نزدی؟
کیونگ دوباره سرش رو بین دستاش گرفت. حرف نزده بودن. کای به طور ترسناکی ساکت شده بود ، برعکس سوهو که یه بند گریه میکرد کای هیچ واکنشی نداشت و این از همه چی برای کیونگ ترسناکتر بود. کیونگ بهتر از هرکسی میدونست سکوت چقدر میتونه وحشتناک باشه.
-من باید چیکار کنم ...
با صدای درمونده ای نالید.
کریس شونه اش رو فشار داد.
-خواهش میکنم بیا برو یه کم استراحت کن...
کیونگ سری تکون داد.
-نمیتونم...باور کن نمیتونم...نه جرات میکنم با سوهو هیونگ روبرو شم...نه با کای...تنها علتی که اینجا نشستم اینه که بک بیهوشه...اگه پاشه...
بغضش رو خورد.
-من...من باید چی بهش بگم تا اروم شه؟ چطوری دوستم رو اروم کنم؟ من باید چیکار کنم؟
YOU ARE READING
••🌘Silver and Silk🌒••
Romance📋خلاصه داستان : بیون بکهیون یکی از افسرهای سازمان اطلاعاتی کره اس! کسی که به خاطر ظاهرش همیشه از عملیات ها کنار گذاشته میشه اما یه روز موفق میشه بلاخره یه ماموریت به عنوان مامور مخفی بگیره! بک به خاطر این ماموریت پا به سیلور تاون که یه باند قمار غ...