Part 58🌒

5.5K 977 57
                                    

کیونگ همینطور که سرش رو بین دستاش نگه داشته بود روی صندلی اش تکون ارومی خورد.

-پاشو بیا برو بخواب من هستم...

صدای خسته تهیونگ رو از سمت دیگه اتاق شنید.

-میدونم هستی...اما میترسم برم...میفهمی چی میگم...

تهیونگ لبه تخت بک نشست و سری به نشونه فهمیدن تکون داد.

-اره میفهمم...اما کای هم الان بهت نیاز داره...خودت هم باید استراحت کنی...سه روزه درست نخوابیدی...

-تو هم درست نخوابیدی...

کیونگ قاطی یه اه گفت.

-من عادت دارم...قبلنا به خاطر کارای پاره وقتم کم خوابی زیاد کشیدم...هیونگ خواهش میکنم برو استراحت کن...

کیونگ سری تکون داد.

-من خوبم ته ...نگران نباش...

تهیونگ دیگه حرفی نزد. فقط نگاهش رو چرخوند سمت صورت رنگ پریده بک.

-به نظرت چرا به هوش نمیاد؟

کیونگ به تهیونگ نگاه غمگینی انداخت اما جوابی به ذهنش نرسید که بده.

در اتاق باز شد و نگاه جفت اشون چرخید سمت در.

کریس درحالی که گردن خودش رو مالش میداد با قدمای خسته اومد تو.

-هیونگ خوابید؟

کیونگ به محض دیدنش پرسید.

کریس در رو بست.

-اره...قرص خواب تو اب به خوردش دادم...یه کم دیگه بی تابی میکرد اونم مثل بک میشد...

-کای کجاست؟

کیونگ اروم پرسید.

کریس سری تکون داد.

-نمیدونم...صبح زد از خونه بیرون...هنوزم بیخبرم ازش... مگه باش حرف نزدی؟

کیونگ دوباره سرش رو بین دستاش گرفت. حرف نزده بودن. کای به طور ترسناکی ساکت شده بود ، برعکس سوهو که یه بند گریه میکرد کای هیچ واکنشی نداشت و این از همه چی برای کیونگ ترسناکتر بود. کیونگ بهتر از هرکسی میدونست سکوت چقدر میتونه وحشتناک باشه.

-من باید چیکار کنم ...

با صدای درمونده ای نالید.

کریس شونه اش رو فشار داد.

-خواهش میکنم بیا برو یه کم استراحت کن...

کیونگ سری تکون داد.

-نمیتونم...باور کن نمیتونم...نه جرات میکنم با سوهو هیونگ روبرو شم...نه با کای...تنها علتی که اینجا نشستم اینه که بک بیهوشه...اگه پاشه...

بغضش رو خورد.

-من...من باید چی بهش بگم تا اروم شه؟ چطوری دوستم رو اروم کنم؟ من باید چیکار کنم؟

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now