Part 55🌗

6.8K 932 44
                                    

کیونگ میخواست زیاد سخت نگیره اما یه کم حالش گرفته شده بود. دلش میخواست همونجور که کای گفته بود برن بیرون و با هم بگردن و شاید برای اولین بار با کای به عنوان یه زوج سر قرار رفتن رو تجربه کنه اما الان توی رستوران هال توی لوژ وی ای پی پشت میز روبروی مادر کای نشسته بود و زیر میز دستاش رو تو هم قفل کرده بود.

جو قالب بر محیط طوری بود که انگار کیونگ یه دختره که داره برای بار اول با مادر شوهرش روبرو میشه و از فکر این مسئله داشت بهش حالت تهوع دست میداد.

مادر کای پنج نوع غذا سفارش داده بود و در جواب کای که گفته بود احتیاجی به این ولخرجی ها نیست گفته بود دوست کوچولوت زیادی لاغر و فسقلیه و باعث شده بود کیونگ سه درجه قرمز تر از لحظه پیش اش شه و کای اول به خنده افتاده بود و بعد با یه چشم غره کیونگ خنده اش کوفتش شده بود.

-بخور عزیزم...چرا انقدر معذبی؟

مادر کای یهو خطاب به کیونگ گفت و از جا پروندش.

کیونگ به زحمت لبخندی زد و سرش رو به نشونه تشکر خم کرد و دوباره چنگالش رو گرفت دستش. از وقتی اومده بودن تا حالا کل حرفی که با مادر کای زده بود سلام و احوال پرسی و بعد هم چندباری تشکر بود.

-یه بند زل زدی بهش بعد میگی چرا معذبه؟

کای با ارامش همینجوری که از نوشیدنی اش مزه میکرد رو به مادرش گفت و کیونگ تو دل اش ازش تشکر کرد.

خانم کیم خنده کوتاهی کرد.

-ببخشید عزیزم...دوستت خیلی بانمکه! تقصیر من نیست!

کای هم لبخند زد.

-اره بانمکه! از همه دخترایی که تا حالا بهم معرفی کردی هم با نمکتره نه؟

کیونگ زیر میز با گوشه کفشش ضربه ارومی به پای کای زد.

نمیخواست حالا که همه چی داره اروم پیش بره خودشون شر درست کنن. کای توجهی بهش نکرد. اون مادرش رو میشناخت و میدونست حتی پشت لبخنداش هم یه منظوری هست.

مادر کای لبخندش رو گشادتر کرد.

-اره قبول دارم...اما همه چی که به بانمک و کیوت بودن نیست...

کیونگ دستاش رو زیر میز دوباره قفل کرد تو هم. نمیدونست کجای این بحث بیشتر داره ازارش میشده ، اینکه دارن چپ و راست بهش لقب بانمک میدن یا اینکه مادر کای داره با پنبه سرش رو میبره.

-بهرحال هرکسی اول اخر باید خانواده تشکیل بده...ادم همیشه جوون نیست...وقتی سنت بره بالا ارزش واقعی یه خانواده گرم معلوم میشه!

کای نیشخند صداداری زد.

-واو! یعنی میدونی خانواده گرم چجوریه؟

خانم کیم با اخم واضحی بهش خیره شد.

-جلوی دوستت...

کای لیوانش رو کوبوند روی میز و باعث شد حرفش قطع شه.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now