Part 38🌗

13K 1.3K 96
                                    

این قسمت 18 داره بیبی هام ❣خودتون رعایت کنید. از جایی که شروع میشه هم علامت زدم
🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳
بک بدون اینکه قدرت مقابله یا حتی فکر مقابله داشته باش دنبال چان کشیده میشد.

در واقع میدوید چون قدمای بلند چان دو برابر قدماش بودن.

چان همونطور که بازوش رو چسبیده بود کشیدش تو اتاق .

با لگد درو بست و بعدم قفلش کرد. بک با چشمای گیج تماشاش میکرد. چرخید سمت بک و چند ثانیه خیره شد به چشمای ترسیده اش که یه اثر محوی هنوز از خط چشم بهشون بود.

دیگه هیچی مهم نبود میتونستن تا اون سره دنیا دنبالش کنن، بک رو بهشون نمیداد.

باور اینکه بکهیونش دوباره تو دستاش بود براش سخت بود. انگار که خواب باشه همه چی یه حالت عجیبی براش داشت. میترسید بیدارش کنن و دوباره خرگوشش رو ازش بگیرن.

بک رو با یه حرکت بین خودش و دیوار گیر انداخت. بک هین ارومی کشید که با حمله لبای چان به لباش حتی کامل از دهنش خارج نشد.

لبای لعنتی بک...

زبونش رو روی لبش کشید. اگه زندگی طعم داشت باید این مزه رو میداد...

دستش رو پشت کمر بک انداخت و دست دیگه اش رفت پشت گردنش. لب پایینی بک رو بین دندوناش گیر انداخت و انگار که زندگی ایش به این کار وابسته اس مشغول مک زدنش شد.

بک گیج و منگ خودش رو سپرده بود دست چان. نمیدونست الان اینکارا چه معنی ای داره... اینکه چان بخشیدش یا نه... یا اینکه فقط میخواد باهاش باشه اما براش مهم نبود. چان بلاخره از لب پایینش دل کند و اینبار لب بالایی بک رو به بازی گرفت. بک ناله ضعیفی کرد. دستای چان رفتن زیر باسنش و با یه حرکت بلندش کردن. بک با اینکه از شدت هیجان زانوهاش به لرزه افتاده بود پاهاش رو دور کمر قوی چان حلقه کرد و با چشمای کنجکاو خیره شد بهش. انقدر این اتفاق بین اشون افتاده بود که پاهای بک دیگه خود به خود عمل میکردن.

چان تکیه بک رو داد به دیوار و زل زد بهش. قلب بک عین گنجشک داشت میزد.

دلش میخواست از چان بپرسه که بخشیدش یا نه اما میترسید اگه حتی یه جمله بگه چان دوباره یهو نظرش عوض شه و پس اش بزنه.

لب متورمش رو گاز کوچیکی گرفت و منتظر به چان خیره شد... انگار چان از تماشاش سیر نمیشد. اروم دستاش رو دور گردن چان حلقه کرد و نگاهش رو به پایین دوخت...

-چقدر غر زدی لعنتی...داشتی تلافی میکردی؟

چان اروم با لبخند زمزمه کرد.

بک هنوز گیج نگاش میکرد.

-کجا میخوای بری؟ از دست من نمیتونی هیچ جا فرار کنی...یادت رفته من کی ام خرگوش کوچولو؟

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now