-12 sep

560 110 14
                                    


" شب توی قایق وقتی خواب بودم، بهم بلوجاب دادی و واکنش من افتضاح بود.
باید میگرفتمت توی بغلم بعد توی همون پوزیشن به فاکت میدادم و بعدش توی گوشت زمزمه میکردم که چقدر خوش شانسم که تو اینجایی اما تنها واکنشم این بود که از خواب پریدم. با صورت عرق کرده نگاهت میکردم و فقط نفس نفس میزدم.
حق داشتم، تو نفس گیر بودی، جوری که تمام سلول های مغز و عصب های چشمام محو زیباییت میشدن و غافل از انجام دادن هرکار ارادی و غیرارادیم میشدن.
اگه اونها محوت بودن، پس ببین وضع من چی بوده اما بازم اونجا نه، من اونجا اینقدر گیرت نیوفتادم، فقط حس کردم ازت خوشم میاد. میدونی کجا به دامت افتادم؟ اون موقعی که قبل از رفتنت بهم گفتی: «لویی تاملینسون تو به زندگی کسل کننده ی من معنا دادی. حالا مهم نیست که آموزنده نبوده، به تخممون اما مهم اینه تو برام ساختیش‌.»
اونجا بود که جاذبه‌ت در حد مرگ زیاد و زیاد تر شد و قلب و تمام دست اندر کارانش مثل آهنربا جذبت شدن و دیگه بیرون نیومدن. کاش همونجا بهت میگفتم:
«تو زندگی من رو گرفتی مالِ خودت کردی آخه جذابِ من، زیباترین اثر هنری جهان. بیا پیشم بمون تا زندگی جفتمون یکی بشه.»
اما نگفتم و نموندی. کاش لحظهٔ رفتنت رو ریورس میکردم و پیش من برمیگشتی."

___________________________________

کاش میشد که "کاش میشد" گفتنا نسلشون منقرض بشه...
خب، اینم از این. امیدوارم دوسش داشته باشین و باهاش ارتباط میگن چی میگن؛ از اونا بگیرید.
لاو عال عاف یو
Like always: لیلیآن
 

A Sinner's Diaries { L.s }Where stories live. Discover now