-17 sep

346 100 5
                                    


" امروز صبح وقتی بیدار شدم، روی سقف، روی دیوار و روی زمین، تورو میدیدم.حتی ابرهای آسمون هم به شکل صورت تورو در اومده بودن و تو اونجاهم بودی.
تو همه جا هستی بدون اینکه خودت بدونی. میگن وقتی که آب نباشه، آدم از تشنگی توهم میزنه و سراب میبینه؟ حیف که هرچقدر تو رو پیدا میکنم، توی ابرا، توی اسمون و روی زمین، همشون سرابه. یادمه تو خیلی زود به زود تشنه‌ت میشد. چیزی بهت نمیگفتم اما با خودم میگفتم:
«انگار یه چیزیش هست!»
آره، واقعاً هم یه چیزیت بود که منو به این حال گذاشتی. با اون دستات، آب رو توی مشتت میگرفتی و میخوردی و بعدش شروع میکردی به غر زدن یا سوال پرسیدن. چشماتو بسته بودی؟ لباتو غنچه کرده بودی وقتی داشتی آب میخوردی؟نفس عمیق کشیدی؟ بعدش پشت دستتو روی صورتت کشیدی؟ نمیدونم چون لعنت بهم که نگات نکردم.
من نمیدونستم هر صدم ثانیهٔ اون لحظات هم درحد فاک برام حیاتیه مثل آب؛ چیزی که تو خیلی زود به زود بهش نیاز داشتی و منم خیلی بیشتر از زود به زود بهت نیاز دارم. نیاز به بودنِ خود واقعیت، نه سرابت که هربار از اینکه سرابی غبطه بخورم. عزیزم، تو هرجا هستی به جز کنارِ من."

_____________________________________

خیلی کم بود؟
Like always: لیلیآن

A Sinner's Diaries { L.s }Where stories live. Discover now