-21 sep

321 82 10
                                    

" یادمه وقتی داشتیم موتورت رو سوار قایق میکردیم، با تعجب بهم نگاه میکردی ولی اینکه چرا از یه جا دیگه نمیریم یا چرا باید با قایق بریم رو نپرسیدی. بهم اعتماد کردی و باهام اومدی و فقط بعد از مدتی که سوار قایق شدیم، اولین چیزی که گفتی این بود:
«به هرحال، خیلیم از اینجا خوشم نمیومد.»
رسیدم هری؛ به شهری که تو ازش خوشت نمیومد، رسیدم. به شهری که خیلی چیزا ازش دزدیدم؛ از جمله تو رو.
امروز، وقتی مثل همیشه داشتم قصه‌مونو از تو ذهنم میگذروندم، یاد وقتی افتادم که توی قایق به سوییشرت من نگاه کردی و پوشیدیش و من با اخم بهت نگاه کردم و گفتم:
«درش بیار!»
کاش لال میشدم و فقط از پایکوبیِ توی دلم لبخند میزدم چون تو حتی سردت هم نبود اما سوییشرت منو پوشیدی. نمیدونم چرا این حرکتت اینقدر برام شیرینه.
همه چیز راجع به تو شیرینه.
شیرینیِ بودنت، شیرینیِ رفتارات، شیرینیِ خنده هات و لبخندات، شیرینیِ کاراملیِ موهات، شیرینیِ داغ لبات و شیرینیِ پوستِ نرمت، اونموقع برام تلخی و از بدشانسی های زندگی بود چون فکر میکردم تو برای من یه مزاحم بودی در صورتی که الان من اینجام و اومدم تا با دستایی که به اون کلاب تورو برگردوندم با همونا تورو دوباره بدزدم. فقط به امیدِ اینکه تو هنوزم ماجراجویی دوست داشته باشی، شیرینیِ من!"

__________________________________

این پارت خیلی زیادتر از این حرفا بود؛ اما چون واتپد مزخرف سیوش نکرد، مجبور شدم دوباره بنویسمش و
چیزایی که زیاد مهم نبودن رو یادم رفت ولی اصل قضیه رو نوشتم.
کامنتی؟ حرفی؟
Like always: لیلیآن

A Sinner's Diaries { L.s }Where stories live. Discover now