دو | انکار

2.9K 468 106
                                    

داستان از نگاه راوی

یونگی عصبی روی فرمون ریتم می گرفت.هوبی رو صندلی کنارش بچه رو بغل کرده بود و زبونشو براش در می آورد.

راننده زیر چشمی نگاهی به پسر خوشحال کنارش انداخت و به ادا اطوار های اون چشم غره رفت.شیشه رو کمی پایین آورد تا باد خنک آرومش کنه

-چقد تو بامزه ای....

هوبی لپ بچه رو محکم کشید که قرمز شد

-میشه بزاریش عقب...برای چی اون صندلی رو گرفتی من نمیخوام جریمه بشم

لحن سرد یونگی به صندلی بچه اشاره کرد ولی هوبی اهمیتی نداد

-چیزای مهم تری هست یونگی...چطوره راجب اسمش تصمیم بگیریم.دیدیش دیگه.... پس نظرتو بهم بگو بهانه هاتو قبول نمی کنم

-گفتم که هر چی میخوای بزار

یونگی از لای دندوناش گفت
هوبی بچه رو چرخوند تا بیرون رو نگاه کنه و با شیطنت ادامه داد

-خیله خب...من دوست دارم اسمشو ارا بزارم

-چی؟!

یونگی با رسیدن به چراغ قرمز و شایدم از تعجب پاهاشو محکم رو پدال ترمز فشار داد

-نه هوبی... تو نمیتونی اون اسمو....

ذهنش به گذشته برگشت.کانگ ارا معلم کلاس اولش.زنی که یونگی بی اندازه دوسش داشت.به خودش لعنت فرستاد که به هوبی همچین چیزیو گفته...
نمیتونست اسم اون زن مهربون و دوست داشتنی رو روی این موجود ناشناخته تحمل کنه

-نمیتونی اسم مورد علاقمو رو اون بزاری

با ابروهاش به بچه که سعی داشت زبونشو به دماغش برسونه اشاره کرد

-رو چی یونگی؟

هوبی داشت اذیتش می کرد و یونگی می‌دونست نتیجش چی میشه ولی نمیتونست جلوی خودشو بگیره

-رو بچت

-بچم؟

هوبی پوزخندی زد.داشت به هدفش می رسید.دوباره یونگی رو تحت کنترل خودش گرفته بود.از رد فشار انگشتای سفیدش رو فرمون می فهمید

-بچمون هوبی...حالا راضی شدی؟

یونگی نگاه عصبانیشو به جاده دوخت.از خودش بدش میومد و از تاثیری که هوبی روش می ذاره
میدونست داره اذیتش می کنه ولی تسلیمش می شد
همیشه....

-هرچی میخوای اسمشو بزار...به هر حال من که هیچوقت صداش نمی کنم

هوبی لبخندی زد و مراقب بود دیده نشه.یونگی رو بهتر از خودش می شناخت و می دونست یکم عصبانیت لازمه تا از فاز انکار بیرون بیاد...

Little OneWhere stories live. Discover now