فقط منم که می خوام رونای هوبی رو تو عکس بگیرم؟
_____________سئول بازیش گرفته بود
یه روز انقدر سرد می شد که استخونات با برخورد هوا یخ می زد
یه روز هم به اندازه بهار ملایم و بارونی بود
هوبی و ارا تقریبا نیم ساعت پیش خونه رو ترک کردن تا شام بخرن
بارون نرم می بارید ولی باز هم کافی بود تا خیست کنههوبی دست ارا رو گرفته بود و خیابون ها رو آهسته طی می کرد
مبادا پای دختر کوچولو سر بخوره و بیفته
هر از چندگاهی کنار چاله های آب وایمیستادن تا ارا بازی کنه
بارونی زرد بلندش تقریبا از خیس شدن حفظش می کردبارش تند تر شد و هوبی قدم هاشو سریع کرد
با کشش ناگهانی دستش ایستاد
ارا تکون نمی خورد و به یه نقطه نامعلوم خیره شده بود"چی شده ارا؟چرا وایسادی؟الان خیس میشیما"
"یه چیزی اونجاس..."
کلاه بارونیشو بالا تر کشید و با انگشتش به جایی بین بوته های کنارشون اشاره کرد
هوبی خم شد و چتر رو بالا سرشون گرفت"کجا؟"
ارا با انگشت کوچولوش دوباره به اون نقطه اشاره کرد
هوا تاریک بود و هوبی چیزی نمی دید پس دست ارا رو گرفت" بریم چیزی نیــ..."
"ببین ببین...بابا ببین!"
هوبی یکم چشماشو ریز کرد
واقعا یه چیزی داشت تکون می خورد
جلوتر رفتن و جسم سیاه و گلی از لای بوته ها در اومدهوبی ترسید شاید اون حیوون وحشی باشه اگرچه خودشم مطمئن نبود دقیقا چیه
دستشو جلوی بدن ارا گرفت و هر دو صبر کردن تا اون موجود جلوتر بیاد"اون پاپوئه!!"
حق با ارا بود
یه سگ کوچولو که زیر بارونا خیس و گلی شده بود حالا خودشو روی پیاده رو می کشید
انگار پاش مشکل داشت"پاپو...بابا اون مریضه"
ارا خم شد تا به سگ نزدیک شه ولی هوبی گرفتش
"مراقب باش ممکنه هاری داشته باشه"
چتر رو بالا سر سگ گرفت
اون چشمای قهوه ای و درشتشو بالا آورد و بهشون نگاه کرد
خیلی مظلوم به نظر می رسید"پاپو سردشه...بابا بیا ببریمش خونه"
هوبی کمی مکث کرد
مطمئن نبود کار درستیه یا نه ولی در نهایت جلوی نگاه های ملتسمانه ارا کم آورد
YOU ARE READING
Little One
Fanfictionدو تا آیس امریکانو با یه بستنی توت فرنگی... ^^ یعنی قرار اون کوچولو با چشمای بزرگ عسلیش هر روز به من خیره بشه و تا عمق وجودم سر بکشه؟ A Sope fanfiction Written by VIO Book 1 of The One series [Highest ranking so far] #1 in iran #1 in btsfanfic #1 in...