بیست و دو | مامان

1.8K 311 464
                                    

فقط به خاطر هانی :)
_________

"یونگی...تا حالا به ذهنت رسیده شاید ارا کره ای نباشه؟"

یونگی سرشو بالا آورد تا از تو آینه ماشین ارا رو که روی صندلی بچه خوابش برده بود ببینه

"چرا داری واسه خوشگلیش بهونه میاری؟"

هوبی خندید و دوباره به عقب نگاهی کرد

"منظورم اینه که...خب رنگ موهاش یا چشماش برای اینجا طبیعی نیست"

"ممکنه دورگه باشه..."

یونگی زمزمه کرد
تا جایی که یادش میومد توی پرونده ارا نوشته بودن مادرش کره ایه ولی اسمی از پدر برده نشده بود
محل تولدش...حدس می زد سئول باشه

ترجیح داد چیز دیگه ای نگه
یونگی از هر موضوعی که مربوط به خانواده واقعی ارا می شد متنفر بود

******

"پیس...سر و صدا نکن"
(برای اولین بار خودم به خاطر اینکه نمی تونه هـ بگه سافت شدم^^)

ارا رو به تانی گفت که اون روز رو مود اذیت کردن بود
از شانس بد اونا تو کمپانی بودن و این نگه داشتن یه سگ شیطون رو سخت تر از قبل می کرد

خوشبختانه چیزی به تموم شدن کارشون نمونده بود
ارا سعی کرد تانی رو با پرت کردن عروسک براش سرگرم کنه
از راهرو ها خارج شد و تو لابی ای که به اتاق باباهاش می رفت چرخید
بهش گفته بودن آخر وقت اشکال نداره اونجا بازی کنه

همزمان یونگی در حالی که سعی می کرد جلوی خمیازه کشیدنش رو بگیره برای دختر جوونی که وارد اتاق شد سر تکون داد

اونا می خواستن کارآموز های جدید بگیرن و با اینکه تازه فراخوان داده بودن از صبح تا حالا با کلی داوطلب مصاحبه کرده بود

دختر با چشمای روشن لبخند بزرگی زد وقتی پروندشو روی میز می ذاشت
یونگی نگاهی به رزومه اون انداخت و بهش اشاره کرد بشینه

"خب...خانوم جئون اینجا نوشته شما دورگه این...دوسال تو کانادا به عنوان خواننده کار می کردین...یه وقفه یک ساله داشتین و بعد تا حالا کارآموز وای جی بودین..."

چشمشو یکم بالا آورد تا نگاهی به سن دختر بکنه
۱۹ عدد خوبی بود

"بله...من تورنتو بزرگ شدم و سه سال پیش از وای جی دعوت نامه گرفتم...با کمپانی به مشکل برخوردم و ترجیح میدم یه جای دیگه دبیو کنم"

یونگی صفحه های دیگه رو هم مطالعه کرد

"پس چرا دو سال کارآموز بودین؟مشکل جسمی داشتین یا یادگیری زبان طول کشیده؟"

Little OneWhere stories live. Discover now