هفت | بدجنس

2.5K 347 194
                                    

یونگی لبخند مصنوعی به بازرس ها زد و بدرقشون کرد
سعی کرد قیافه مزخرف و حال به هم زن همشونو به خاطر بسپره
یه مشت احمق زورگو
در خونه رو پشت سرش بست و نفسشو آروم بیرون داد
اولیش به خوبی تموم شده بود
هوبی با خوشحالی دستاشو دور صورت اون قاب کرد و بوسیدش
بعد ارا رو بغل کرد و تو هوا چرخوند

"دیگه مال خودمونی..."

ارا در مقابل حس بی وزنی خندید و جیغ کشید
سعی کرد به اتفاقایی که تو پوشکش افتاده بود توجهی نکنه

"هنوز چند بار دیگه میان"

یونگی به سمت آشپزخونه رفت تا آب بخوره و هوبی دنبالش اومد

"همیشه اولین تاثیری که روی کسی بزاری مهمه...مگه نه؟"

جمله آخرو رو به ارا گفت و صورتشو از بوسه خیس کرد
دختر از لباس هوبی استفاده کرد تا لپاشو پاک کنه

"اگه اینجوریه که فک نمی کنم الان کنارم وایساده بودی"

یونگی با یادآوری خاطرات گذشته و اولین دیدارشون لبخند زد
این واضح بود که هوبی تیپ ایده آلش نبود
حتی الان هم نیست
اونا مثه خورشید و ماهن
کاملا با هم تضاد دارن و در عین حال قشنگ ترین آسمون وقتیه که هردوشون با هم توش بدرخشن

"اون کار من انسان دوستانه بود...معلومه که همونجا عاشقم شدی"

یونگی سرشو به نشانه تاسف تکون داد

"من نه از فضولا خوشم میاد نه از..."

با شنیدن صدای زنگ در حرفشو نصفه گذاشت
هوبی با تعجب ارا رو بغل یونگی داد

"شاید هنوز کار دارن"

و رفت تا درو باز کنه
یونگی فکر کرد بهتره هوبی اون دمپایی های احمقانشو در بیاره چون با هر قدمش مثله اختاپوس صدا می داد

"راستی...بهت زنگ زدم سر و صدا میومد تنها نبودی؟"

یونگی متوجه نگاه ارا به خودش شد و با لیوانش بهش آب داد
با هر قلوپ آب برخورد دندونای ارا به شیشه تق تق صدا می داد

"نه...پسرا پیشم بودن"

"منظورت از پسرا ایناس..."

یونگی به دری که حالا باز شده بود و پنج تا آدم متعجب پشتش نگاه کرد
چشمهاشون تند تند خونه رو بررسی کرد و با دیدن ارا تو بغل یونگی دهنشون از فرط ناباوری باز شد...




*********

"باورم نمیشه...چطور به ما نگفتین..."

Little OneWhere stories live. Discover now