هیجده | من کوچولو نیستم

2.1K 343 482
                                    

هوبی و یونگی تو گوشیاشون چت می کردن یا هر از چند گاهی جواب زنگ های مهم رو می دادن
حواسشون از دنیای اطراف پرت بود

ارا بی صبرانه پاهای آویزونشو از روی صندلی تکون می داد
اونا تو کافه نزدیک شرکت بودن که از نظرش بهترین جای‌ دنیا به حساب میومد

"پس کی میاد..."

پیشخدمت جدید ارا رو نمی شناخت و نمی دونست زمانیکه اون هست باید بجنبه
مخصوصن وقتی که ارا حتی ناهارشو کمتر خورده بود تا برای دسر مورد علاقش جا داشته باشه
در هر صورت بعد چند دقیقه بالا سرشون حاضر شد

"سفارشتون؟"

یونگی سرشو از تو‌ گوشیش بالا آورد و به زن نگاه کرد

"دو تا آیس امریکانو"

دوباره مشغول کارش شد تا اینکه یهو یادش اومد به جز خودش و هوبی یه نفر دیگه هم اونجا هست

"با یه بستنی توت فرنگی"

ارا لبخند زد و به پیشخدمت نگاه کرد

"بزرگ"

یونگی تاییدش کرد و زن خیلی سریع ازونا دور شد
بستنی توت فرنگی ترجیحا بزرگ خوراکی‌ مورد علاقه ارا بود
جدا از طعمش به خاطر صورتی بودن اونو خیلی می پسندید

برای یونگی مهم نبود ولی هوبی می‌ ترسید ارا سرما بخوره
البته مثل نوزادیش بچه قوی ای بود و خیلی کم مریض می شد

هوبی برای یه لحظه سرشو بالا آورد و متوجه شد ارا داره بیش از اندازه پاهاشو زیر میز تکون می ده
سرشو جلو آورد و زمزمه کرد

"جیش داری؟"

ارا با نگرانی به هوبی خیره شد
می ترسید اگه برن دستشویی بستنیش آب بشه از طرفی هم نمی تونست خودشو نگه داره

"تا اون موقع حاضر نمیشه بیا‌ بریم"

با کمی مکث از روی صندلی بلندش پایین پرید و بعد ازینکه مطمئن شد سفارششون دست پیشخدمت نیست دستای هوبی رو کشید و سمت دستشویی کافه رفتن



_______________
بابت توقف میان خوندنتون عذر می خوام
تا ارا جیش کنه بیاین راجب یه چیزی صحبت کنیم

این کتاب که دارین می خونین سری اول از مجموعه ده وان هست
دو کتاب دیگه تو عکس به ترتیب هستن مشاهده بفرمایین

Little OneWhere stories live. Discover now