سیزده | حقیقت

1.9K 351 203
                                    

می خوام روی شیطانیمو نشون بدم
پارت بعد به شرط ۵۵ تا ووت ^_^

___________________



یونگی کتشو در آورد و کراواتشو باز کرد
قبل ازینکه دستش به دکمه های پیراهن برسه صدای وز وزی رو شنید
گوشی هوبی روی میز زنگ می خورد و ویبره بودنش صدای مسخره ای رو ایجاد می کرد
هوبی داشت ارا رو می خوابوند پس خودش سمت گوشی رفت
دکتر هان
یکم اخم کرد و بعد دستش روی علامت سبز صفحه کشید

"از مطب دکتر هان زنگ می زنم...برای یادآوری وقت فرداتون"

اخم یونگی غلیظ تر شد و به فکر فرو رفت

"فردا؟"

"بله سومین جلسه این ماهتون"

یونگی ایستاد و از کلنجار رفتن با لباسش دست برداشت
آخرین بار شاید دو سال پیش هوبی پیش دکتر هان رفته بود
خیلی وقت بود که مشکل خاصی نداشت و فقط چند تا چکاپ ساده انجام می داد

"متوجه منظورتون نمی شم...فکرکنم اشتباهی شده..."





فلش بک
چند ماه قبل

دکتر یه بار دیگه به سی تی اسکن نگاه کرد و آه کشید
باعث شد هوبی دست از ضرب گرفتن رو زمین با پاهاش بر داره

"سرطان؟"

دکتر سرشو بلند کرد و به چشمای بی حس اون خیره شد
به نظر انتظار چیز بدی داشت

"نه...معلومه که نه"

هوبی نفسشو آروم داد بیرون و خندید

"خب پس برم دیگه...بقیه حرفات تکراریه دکتر"

"ببین هوبی...از دستم در رفته چند بار اینو میگم ولی یکم جدی تر باش...این دفعه اگه حمله بهت دست بده باید زودتر از قبل به اکسیژن برسی...بهم قول بده که مراقبی"

هوبی نگاه کوتاهی به دکتر کرد و سرشو تکون داد
بعد با لبخندی بزرگی برگشت تا جمله همیشگیشو تکرار کنه

"چقدر دیگه زنده می مونم"

دکتر تک خنده ای کرد و خودکارشو‌ تو دستش چرخوند

"با همین روحیه...صد سال"

هوبی لبخندشو کمی جمع کرد ولی هنوز دندوناش دیده می‌شد

Little OneHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin