part 3

5K 482 33
                                    

دقیقا نمی فهمیدم چه اتفاقی داره می افته ، شوکه شده بودم و هنگ بودم و در شرایطی نبودم که بخوام در برابر کشیده شدن توسط پسر دودی مقاومتی بکنم و فقط مثل یه سگ حرف گوش کن که داره دنبال صاحبش میره، من هم پشت سر پسر دودی حرکت می کردم. توی کمپانی هم پر آدم بود یا اگه بخوام بهتر بگم پر دختر بود که همه برای گرفته شدن تست ازشون انتظار می کشیدن.با دیدن پسر دودی باز هم جیغ هاشون شروع شد. من از شلوغی و سر و صدا متنفرم و شرایط کنونی برام از پله ی آخر جهنم هم بد تره! جیغ زدن هاشون واقعا کر کننده بود و تموم نشدنی. دست آزادم رو روی یکی از گوش هام فشردم و قیافم رو در هم کشیدم.یه نگاه به پسر دودی انداختم.سعی داشت خودش رو خوشحال از دیدن اون دخترا نشون بده ولی مشخص بود که اون هم داره کر میشه و لبخند روی صورتش و دست تکون دادن هاش همه ساختگیه.دخترا داشتن از پسر دودی سوال های مختلفی می پرسیدن و سعی می کردن باهاش حرف بزنن و پسر دودی هم با یک کلمه یا فقط با تکون دادن سرش اونا رو از سر خودش باز میکرد ولی اصلا حواسم به سوال ها و حرف هاشون نبود حتی فکر کنم تو اون همهمه خودشون هم صدای خودشون رو به زور می شنیدن چه برسه به من و پسر دودی . بعضی ها عکس می گرفتند و بعضی فیلم می گرفتند، بعضیها همو هل می دادن که جلوتر بیان و به پسر دودی نزدیک تر بشن و کلا خر تو خر بود. پسر دودی هنوز دستمو محکم نگه داشته بود ولی پشتش قایم کرده بود تا احتمالا از اون دوربینا دور بمونه.پسر دودی داشت با کلافگی به پشت اون جمعیت نگاه میکرد که دوتا آسانسور قرار داشت و مشخص بود مثل من میخواد زودتر از این جهنم دره نجات پیدا کنه ولی به خاطر انبوه جمعیت نمی دونست چطور اون همه دختر رو کنار بزنه و به جایی که میخواد برسه.اگه قرار بود همونجا وایسیم تا بالاخره پسر دودی یه حرکتی بزنه و دخترا ازش سیر بشن و دست از سرش بردارن احتمالا میتونستیم نتیجه ی نتیجمون هم ببینیم. من که دیگه کلافه شده بودم یهو یه فکری به ذهنم رسید،
بدون اینکه صبر کنم بلند داد زدم : سووووووووووووووووسک ! وای خدای من این از کجا پیداش شد چقدر بزرگههههههه!
و به جای نامعلومی روی زمین زیر پای دخترا اشاره کردم.همه شروع کردن به جیغ زدن و این طرف و اون طرف رفتن.همونطور که میخواستم توجه ها از روی پسر دودی گرفته و به سوسک تخیلی من داده شد و من هم از اون بی توجهی نهایت استفاده رو کردم و دست پسر دودی رو محکم گرفتم و دنبال خودم کشیدم. سریع از بین جمعیت رد شدیم و به آسانسورها رسیدیم.از شانس خوبمون در یکی از آسانسورها همون لحظه باز شد و هر دوتامون هم زمان واردش شدیم و پسر دودی دکمه طبقه ای رو که عددش رو ندیدم فشار داد و در آسانسور بسته شد.
هر دوتامون داشتیم نفس نفس می زدیم. رو به من گفت : واقعا سوسک بود ؟
بهش چشم غره ی کوتاهی رفتم و گفتم : معلومه که نه.
- از کجا میدونستی باید کجا بریم؟
+ از اونجایی که فقط یه راه بیشتر جلومون وجود نداشت ، تازشم از نگاهت میشد فهمید که میخوای کجا بری.
- یعنی خودت به من کمک کردی که گیرت بندازم و باهم تنها بشیم ؟
+ اولا جوری رفتار نکن که انگار من یه مجرم فراری ام دوما من حاضرم زنده زنده توسط یه دایناسور خورده بشم ولی وسط اون دخترای جیغ جیغو نباشم.
تک خنده ای کرد و گفت: الان تنها بودن با من رو به زنده زنده خورده شدن توسط دایناسور تشبیه کردی؟
تازه فهمیدم چی گفتم و از حرف خودم خندم گرفت. اون هم داشت لبخند می زد. خواستم جوابی بدم که در آسانسور باز شد و پسر دودی دوباره دستم رو گرفت و من رو دنبال خودش کشوند.
وارد یه اتاق شدیم و در رو پشت سرمون بست.رو به من برگشت و گفت : خوب...چه جوری پیدام کردی ؟
یه لحظه هنگ کردم. چه جوری پیدات کردم ؟ من که تو رو پیدا نکردم در واقع... یکهو گرفتم چی شد ، اون فکر میکرد من الان به خاطر اونه که اونجام! عالی شد ، چون نگران بودم از دستم خیلی عصبانی باشه که قالش گذاشتم و رفتم ولی الان همه چیز میتونه یه جور دیگه به نظر برسه.
گفتم : چون شمارمو حفظ نبودم و تو هم یکهو برگه رو ازم گرفتی می ترسیدم شمارم رو اشتباه نوشته باشم و بعد از اینکه هیچ تماسی ازت دریافت نکردم مطمئن شدم که شماره ی اشتباهی بهت دادم.
با اخم کوچیکی سرش رو تکون داد و تایید کرد که بله شماره اشتباه بوده.
ادامه دادم : اممم...خیلی پرس و جو کردم و فهمیدم اینجا کار میکنی برای همین هم اومدم تا پیدات کنم و مثل اینکه...موفق شدم.
لبخند کوچیکی زدم ولی اون خیلی سرد بهم زل زده بود.انگار داشت سعی میکرد از چشم هام بفهمه که حرف هام راسته یا دروغ. چشم هام رو ازش دزدیدم و به پایین نگاه کردم.
گفت : خوب...بگو ببینم من چیکاره ام؟
وای نه! مثل اینکه باهوش تر از این حرفاست. حالا چی بگم ؟ با توجه به چیزایی که امروز دیدم آدم مشهوریه. اما قطعا یکی از اعضای بی تی اس نیست. آره بابا مگه ملاقات با یکی از اون ستاره های جهانی به همین سادگی هاست؟ احتمالا فقط چون جوون و جذابه و توی کمپانی معروفی شاغله بین دخترا محبوب شده و حتی شاید هم یه ربطی به بی تی اس داشته باشه.
نوچی کرد و گفت : جوابم فقط یک کلمه است ، فکر نمی کنم انقدر لازم باشه فکر کنی مگر اینکه جواب رو ندونی که یعنی...
پریدم وسط حرفش و گفتم : منیجر...منیجر بی تی اسی.
منطقی ترین جواب و البته میشه گفت تنها جوابی که در اون لحظه به ذهنم رسید همین بود. اولش تعجب کرد ولی بعد لبخند کجی زد و زل زد بهم.
منم که نمیدونستم چی کار کنم متقابلا لبخند زدم و دعا کردم جواب درستی داده باشم اما با حرف بعدیش ، خدا دعام رو از آسمون پرت کرد رو سرم.
- من جیمینم.پارک جیمین. یکی از اعضای گروه بی تی اس...که احتمالا نمی شناسیش.
دهنم باز مونده بود. داشت شوخی می کرد مگه نه ؟ ولی قیافش جدی تر از این حرفا بود. واقعا اون یکی از اعضای بی تی اسه؟ یعنی تا این حد مشهوره؟ واسه همین هم اون دختر ها داشتن واسش خودکشی می کردن ؟ وای خدایا باورم نمیشه ، یک بار هم که تو عمرم با یه آدم معروف ملاقات داشتم اصلا نمیدونستم اون آدم معروفه! تازه خیلی هم باهاش خوب و صادقانه رفتار کردم. واقعا عالی شد!
وقتی دید من به جز سکوت کردن کار دیگه ای بلد نیستم خودش سکوت بینمون رو شکست : امروز حتما باهم میریم اداره پلیس...مطمئن باش اقدام به فرار کردنت رو هم لحاظ میکنم.
حس کردم از عصبانیت سرخ شدم. داشتم دندون هام رو روی هم فشار می دادم و دستم رو مشت کرده بودم.همه این کارها برای جلوگیری از انفجارم بود.آخه پسره ی خسیس تو که یکی از اعضای بی تی اسی و ده برابر کل زندگی من پول داری چرا انقدر سخت می گیری؟ دست از سرم بردار دیگه خودت که مدل ماشینم رو دیدی آخه آدم چقدر میتونه بی رحم باشه.
خنده ی مسخره ای کرد و گفت : نفس بکش بابا. الان از گوش هات دود میزنه بیرون.
با این حرفش حتی از قبل هم عصبانیتم بیشتر شد.با لحن خیلی خشنی گفتم : تو که اگه اراده کنی میتونی ده تا دیگه از اون ماشین رو داشته باشی پس چرا انقدر گدا بازی در میاری؟
با لحن سردی جواب داد : شاید در برابر خیلی از آدم ها سخاوتمند و حتی دست و دلباز باشم ولی در برابر تو یکی نه... تویی که سعی کردی من رو دور بزنی و از اعتمادم سو استفاده کردی. بهم دروغ گفتی اون هم دو بار!
کم کم داشت لحنش عصبی میشد ولی نفس عمیقی کشید و دوباره صداش رو پایین آورد و ادامه داد : بگذریم... تو که به هر حال تقاص کار ها تو پس میدی حالا بگو ببینم دلیل واقعیت واسه اینجا اومدن چی بود ؟
تازه یادم افتاد که من چرا اینجام و میخواستم چی کار کنم. ایندفعه دیگه قرار بود راستش رو بگم : راستش... برای تست رقصندگی اومدم اینجا و تو رو هم به صورت کاملا اتفاقی دیدم.
یه لحظه خیلی تعجب کرد و با چشمای گرد بهم زل زد ولی بعد از چند ثانیه باز هم به مسخره خندید و گفت : تو ؟ اومدی برای اینکه بک آپ دنسر ما بشی؟
خیلی خونسرد گفتم : آره من. مشکلیه؟
- مشکل که زیاد هست.
+ فکر نکنم مجاز باشی زندگی شخصیت رو با کار قاطی کنی. هستی ؟
و لبخند پیروزمندانه ای زدم. ،مشخص بود حرصش گرفته ولی سعی کرد با لبخندی عصبانیتش رو پوشش بده و گفت : البته که نه. و قرار هم نیست همچین اتفاقی بیفته.
و ادامه داد : همون طور که دیدی پایین صف بزرگی بسته شده ، من ، جی هوپ و طراح رقص گروهمون داریم از این همه داوطلبی که دیدی تست می گیریم ولی هنوز دم در اتاق من صفی بسته نشده و کارم رو شروع نکردم ، درسته نمیخوام حق بقیه ضایع بشه ولی حالا که اینجایی دیگه لازم نیست به صف برگردی و میتونی اولین نفری باشی که من ازش تست می گیرم.
+یعنی... یعنی تو از من تست میگیری؟
با لبخند پر غروری گفت : از اونجایی که فقط من اینجام...بله.
وای نه. بدبخت شدم.این که با من رو دور لجه و قطعا من رو قبول نمی کنه، تازه استرسم هم در برابر اون دوبرابر شده چون به هیچ وجه نمیخوام جلوش کم بیارم یا ضایع شم.وای خدا نمیشه یکی دیگه از من تست بگیره؟
- منتظر چی هستی ؟ اسم آهنگ هات رو بهم بده تا بیارمشون رو مانیتور.
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و دستم رو تو جیب هودیم فرو کردم و تکه کاغذی رو که روش اسم آهنگ های منتخبم از بلک پینک نوشته شده بود رو در آوردم و با تردید بهش دادم. برگه رو از دستم گرفت و چیزی رو تایپ کرد. رو به روش ایستادم و منتظر شدم.
- خوب ، اول KILL THIS LOVE رو پلی میکنم. حاضری ؟
ژست اول رقص رو گرفتم،نفس عمیقی کشیدم و سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم.
لبخند شرورانه ای تحویلم داد و دکمه ای رو فشار داد و آهنگ پلی شد...

Love accident Where stories live. Discover now