part 20 [ last part ]

5.4K 576 268
                                    

با تابش نور خورشید به چشم هام از خواب بیدار شدم و به خودم فحش دادم که چرا دیشب مثل  همیشه پرده رو نکشیدم تا با طلوع آفتاب از خواب نپرم اما وقتی یادم افتاد دیشب ساعتم رو کوک نکردم با فکر اینکه خواب موندم و تمرین رو از دست دادم مثل کسایی که جن یا چیز ترسناک تری دیدن از جام پریدم و ساعت گوشیم رو چک کردم و وقتی دیدم یه ساعت زودتر از ساعتی که باید ، بیدار شدم و هنوز کلی وقت دارم یه نفس راحت کشیدم و از خورشیدی که چند لحظه پیش توسط خودم مورد توهین واقع شده بود تشکر کردم.

مغزم هنوز کاملا بیدار نشده بود و همینطور که با سردرگمی روی تختم نشسته بودم سعی داشتم دلیل اینکه دیشب ساعتم رو کوک نکردم رو به خاطر بیارم و بعد از چند ثانیه با به یاد آوردن اتفاقات دیشب برای بار دوم در اون روز ، از جام پریدم و نگاهی به کنارم انداختم و با دیدن جیمین که عین یه بچه بامزه خوابیده بود ، حس کردم قلبم در حال ذوب شدنه و هر لحظه امکان داره مایع مذابی که یه زمانی نقش قلب رو توی بدنم داشته ، از قفسه سینم جاری بشه.

دوباره روی تخت دراز کشیدم ، به پهلو رو به جیمین. صورتش توی بالش فرو رفته بود و لب های درشتش به خاطر فشاری که روشون بود درشت تر دیده می شدن. موهاش به طرز شلخته ای روی صورتش ریخته بودن و اون لحظه به نظرم جیمین بامزه ترین موجود روی کره زمین بود و می تونستم ساعت ها به خوابیدنش زل بزنم ، بدون اینکه ذره ای احساس خستگی کنم.

دستمو با احتیاط به سمتش بردم و نوازش وار روی صورتش حرکت دادم. موهاش رو با دقت کنار زدم و صورتش رو بیشتر در معرض دیدم قرار دادم.

همون لمس کوتاه برای بیدار کردن جیمین کافی بود و این رو وقتی فهمیدم که چشم هاش به آرومی باز شدن و نگاهی خواب آلود رو تحویلم دادن. لبخند محوی زدم و تار موی مزاحمی که جلوی چشم هاش قرار داشت رو هم کنار زدم.

جیمین با صدای خواب آلودش گفت : ساعت چنده؟
من که کمی دلخور شده بودم با اخمی ساختگی گفتم : صبح تو هم بخیر. نگران نباش هنوز کلی وقت داریم وگرنه وقتمون رو با زل زدن به تو تلف نمی کردم.
جیمین خنده ای کرد و بوسه کوتاهی روی لب هام گذاشت و گفت : اگه کل زندگیمون رو هم با زل زدن به من تلف کنی مشکلی ندارم ، صبحت هم بخیر.

جیمین این رو گفت و از روی تخت پا شد و گفت : من به اتاق خودم میرم تا دوش بگیرم و لباس هام رو عوض کنم. یه ساعت دیگه جلوی در خوابگاه باش تا با هم بریم به کمپانی.
بعد هم لبخندی زد و بدون اینکه منتظر جوابم بمونه از اتاقم بیرون رفت.

دستم رو ، روی جای لب هاش که هنوز داغ بود کشیدم و سعی کردم با نفس های عمیق ، قلبم رو که تند تر از حالت عادی می تپید ، آروم کنم.
بعد از چند دقیقه که مثل مجنون ها دستم رو روی لب هام گذاشته بودم و به صدای ضربان قلبم که توی گوش هام اکو می شد گوش می دادم ، بالاخره به خودم اومدم و از جام بلند شدم تا من هم دوش مختصری بگیرم و حاضر شم.

Love accident Where stories live. Discover now