part 12

3.9K 519 57
                                    

قبل از اینکه یادگیری و تمرین رو شروع کنیم ، دخترا از آقای لی پرسیدن رختکن کجاست و با ساک ورزشیشون به رختکن رفتن تا لباس هاشون رو عوض کنن و این واقعا خیالمو راحت کرد چون فکر کردم جدی جدی میخوان با این لباس ها تمرین و ورزش کنن! دخترا بعد از چند دقیقه با لباس های ورزشیشون برگشتن که البته دست کمی از لباس های قبلیشون نداشت. باز هم خیلی پر زرق و برق بود و بویی از سادگی نبرده بود و رنگ های فسفری و جیغ داشت ولی خوب حداقل راحت بود. تعجب می کنم که اینا چرا اینجورین و انقدر به ظاهرشون اهمیت میدن؟ یعنی چون آرمی ان و برای جلب توجه بی تی اس این کارارو میکنن؟ دلیلش هر چی که هست خیلی رو مخمن و از همون روز اول هیچ تلاشی برای دوست شدن باهاشون نکردم و نخواهم هم کرد در حالی که هنوز دو روز نشده هر سه تاشون باهم حسابی رفیق شدن و از کنار هم و البته از کنار بی تی اس جم نمی خورن. چشم غره ریز و نامحسوسی بهشون که داشتن به موضوع نامعلومی می خندیدن و جلب توجه می کردن ، رفتم و روم رو ازشون بر گردوندم و به آقای لی که سعی داشت همه رو ساکت کنه و حواس همه رو متمرکز کنه ، نگاه کردم. اون روز بهمون چند تا حرکت یاد داد. بعد از هر حرکت وقتی مطمئن می شد همه حرکت رو به درستی یاد گرفتن و خوب اجراش می کنن ، چند دور همه با هم می رفتیم تا هماهنگ بشیم و بعد از یاد گرفتن چند تا حرکت آهنگ هم به کارمون اضافه شد و باید علاوه بر هماهنگی با هم ، با آهنگ هم هماهنگ می شدیم. تقریبا سه ساعت به همین روال گذشت و وسطش فقط چند تا استراحت کوتاه در حد پنج دقیقه داشتیم جوری که فقط می تونستیم آب بخوریم و برگردیم. به عبارت دیگه پدرمون دراومد و برای روز اول خیلی سنگین بود! پسر ها که ظاهرا به این روال عادت داشتن ، فقط کمی خسته به نظر می رسیدن و عادی بودن ولی ما دخترا شبیه جنازه های متحرک شده بودیم. حداقل من آرایش نداشتم و موهام رو بالای سرم بسته بودم و قیافم بعد از تمرین قابل تحمل و تقریبا مثل سابق بود فقط عرق کرده بودم و لپام گل انداخته بود ولی بقیه دخترا به خاطر عرق ، آرایششون یه مقدار ریخته بود و رو صورتشون ماسیده بود و موهاشون که بافته یا باز گذاشته بودن و معلوم بود کلی بهش رسیده بودن ، حسابی به هم ریخته بود و به خاطر عرقی که کرده بودن ، به کف سر و پیشونیشون چسبیده بود. راستش دلم خنک شد. تا یاد بگیرن برای هر مکانی ، تیپ مناسب خودش رو بزنن و محل کار و ورزش رو با مهمونی و عروسی اشتباه نگیرن!
بعد از اینکه بالاخره تمرین تموم شد ، آقای لی اعلام کرد که می تونیم بریم. دخترا بر خلاف روز اول که زود نرفتن تا با بی تی اس گپ بزنن ، امروز زود تر از همیشه جیم شدن چون احتمالا نمیخواستن اعضای بی تی اس بیشتر از این تو این وضع آشفته ببیننشون. من هم بعد از اینکه آبی به دست و صورتم زدم با صدای بلند خداحافظی به همه گفتم و از سالن خارج شدم. تمام طول مسیر رسیدن به آسانسور ، صدای قدم های یه نفر رو پشت سرم می شنیدم. یه نفر که قد خیلی بلندی نداره ولی قدم های بلند بر میداره. وقتی به آسانسور رسیدم ، قبل از اینکه دکمه باز شدن درو فشار بدم و بدون اینکه بر گردم و بهش نگاه کنم گفتم : کاری داشتی جیمین؟
اومد کنارم وایساد. حالا می تونستم صورتشو ببینم. گفت : آخه رفتی ... بدون خداحافظی. پس منم دنبالت اومدم تا بدرقه ات کنم.
+ من که از همه خداحافظی کردم.
- آره. ولی خداحافظی از من باید فرق کنه.
+ خداحافظی مخصوص تو چجوریه اون وقت؟
به گونش اشاره کرد و با لحن با مزه ای گفت : باید رو لپم بوس بکاری.
با لحن متعجبی گفتم : بروبابا . دیگه چی ؟ من فقط تو زمین های حاصلخیز کاشت می کنم. خدا از اولش هم تورو از خاک شور آفریده بود پس فقط میتونم بگم متاسفم.
جیمین خندید و گفت : خیلی خب بابا. شوخی کردم.تو اگه بخوای هم نمیتونی منو ببوسی.
دهنمو براش کج کردم و زیرلب گفتم : نمیخوام هم.
دکمه آسانسور رو فشار دادم و در آسانسور باز شد.
وارد آسانسور شدم و جیمین هم پشت سرم اومد داخل. نگاه بی حوصله ای بهش انداختم و گفتم : خداحافظیت هنوز تموم نشده؟
- فکر کنم دیگه وقتشه که شماره واقعیت رو بهم بدی.
+ من فعلا پول ندارما!
- پول نمیخوام.
+ پس به چه مناسبت شمارمو میخوای؟
- به مناسبت کریسمس.
پوکر فیس بهش زل زدم. با صدای آرومی گفت : قرار بود بخندی.
+ حالا که می بینی نخندیدم. وقتی بهت میگم خدا از خاک شور تورو آفریده یعنی همین. انقدر نمک هاتو نریز یه روز لازمت میشه.
خندید و گفت : باشه بابا. خوب ما همکاریم دیگه. میخوام شمارتو داشته باشم.
+ خیلی خوب بابا. گوشیتو بده.
گوشیشو ازش گرفتم و شمارمو وارد کردم. اسمم رو هم جنیس کشاورز سیو کردم تا هیچوقت یادش نره من براش بوس نکاشتم و نخواهم کاشت. آسانسور رسید و بعد از اینکه برای جیمین دست تکون دادم از آسانسور پیاده شدم و به سمت در خروجی رفتم.
به محض اینکه رسیدم خونه ، هر چی تو یخچال بود رو بلعیدم. در حد مرگ گرسنه بودم چون صبحونه نخورده و کلی هم از خودم کار کشیده بودم. بعد از اینکه شکمم سیر شد ، به تخت رفتم و بدون اینکه مثل همیشه بدون هیچ هدف مشخصی ساعتمو کوک کنم ، دراز کشیدم و به محض اینکه سرمو روی بالش گذاشتم به خواب رفتم. خیلی خسته و محتاج به خواب بودم چون علاوه بر اینکه دیشب خوب نخوابیده بودم ، روز خیلی سختی هم داشتم. بعد از حدود دو ساعت خوابیدن از خواب بیدار شدم. خیلی کسل بودم و هنوز هم دلم میخواست بیشتر بخوابم ولی اگه بیشتر از این می خوابیدم ، امشب هم خواب به چشم هام نمی اومد پس خودمو مجبور کردم که از تخت بیرون بیام و رفتم به صورتم آب زدم. با اینکه می دونستم کسی بهم پیامی نداده ، سری به مسیج هام زدم و در کمال تعجب دیدم که یکی بهم پیام داده! پیام از طرف یه شماره ناشناس بود. می تونستم حدس بزنم اون شماره ناشناس متعلق به چه کسیه.
پیامش رو باز کردم :
- سلام جنیس. جیمینم. این شماره منه اگه خواستی سیوش کن و خواستم یادآوری کنم که فردا باید بیای و توی خوابگاه مستقر شی پس یادت نره که صبح زود اینجا باشی تا کلید اتاق رو تحویل بگیری و اگه خواستی وسایلت رو هم بیار چون میتونی از فردا توی خوابگاه بمونی.
فردا می بینمت. فعلا.
بعد از خوندن پیامش با خودم گفتم خداروشکر که یاد آوری کرد چون به کلی یادم رفته بود که فردا باید برم خوابگاه. کل پیامی که بهش دادم این بود : سلام. باشه ، مرسی.
شمارش رو با اسم پسر دودی سیو کردم تا بدهیم بهش رو فراموش نکنم و بعد از گرفتن حقوقم پولشو بهش بدم. البته اگه میخواستم هم ، قطعا جیمین پول دوستی که من می شناسم ، نمیذاشت یادم بره.
من خونم رو مبله اجاره کرده بودم پس میتونستم با خیال راحت از اینکه مجبور نیستم یه عالمه وسیله با خودم ببرم و کلی سختی بکشم ، ولش کنم و برم. وسایلم رو توی چمدون هام گذاشتم. دوتا چمدون بزرگ داشتم و یه چمدون نسبتا کوچیک. بعدش با صاحب خونه ام تماس گرفتم و بهش گفتم که من دارم میرم. اجاره این ماه هم رو که از قبل داده بودم پس حرفی باقی نمی موند. اون هم از خداخواسته قبول کرد و مکالممون تموم شد.
تصمیم گرفتم حرکاتی که امروز یاد گرفتیم رو تمرین کنم تا یادم نره و توش بهتر بشم. آهنگشو نداشتم چون اصلا بیرون نیومده بود ولی بدون آهنگ چند دور تمرین کردم. خیلی حرکات سختی نبودن ولی بعضی جاهاش قاطی می کردم و حرکت بعدی رو یادم می رفت و این باعث میشد هول بشم و حرکت بعدیش رو هم بد یا اشتباه برم اما خوب بعد از چند دور تمرین بهتر شدم یا حداقل احساس بهتری به خودم داشتم. بعد از تمرین به یوتیوب رفتم تا چند تا از موزیک ویدیو های بی تی اس رو ببینم. خیلی کنجکاو شده بودم که آهنگ هاشون چه جوریه و مخصوصا جیمین چه جوری می رقصه و می خونه. بعد از دیدن Blood, sweat and tears و Fire و DNA به این نتیجه رسیدم که سبکشون رو دوست دارم و چرا زودتر باهاشون آشنا نشدم!
از حق نگذریم ، علاوه بر اینکه توی کارشون خوب بودن و خواننده ها و رقصنده های ماهری بودن ، قیافه خوبی هم داشتن. حتی جیمین هم توی بعضی قسمت ها جذاب به نظر می رسید. بعد از مدت کوتاهی به خودم اومدم و دیدم دارم بیوگرافی جیمین رو می خونم و فانی مومنت هاش رو تو یوتیوب می بینم و از خنده ریسه میرم. مدت دیگه ای رو هم به این کار اختصاص دادم و بعد از اینکه کم کم خوابم گرفت ، ساعتم رو کوک کردم و به تخت رفتم. فردا قرار بود به خوابگاه بی تی اس اسباب کشی کنم. خیلی از این بابت خوشحال بودم و توی ذهنم دلیل خوشحالیم رو ، اینکه دیگه قرار نیست اجاره خونه بدم بیان می کردم. ولی یه گوشه ای از ذهنم میدونستم که خوشحالی و هیجانم به خاطر مجانی بودن خوابگاه نبود بلکه به خاطر نزدیک تر شدن به جیمین بود...


خوب خوب خوب. نصف بدهیمو جبران کردم😊
اگه شما ووت بدین و کامنت ، منم انگیزه دارم برای زود زود آپ کردن ولی شما ریدر های عزیز کم لطفی می کنین😑 ( به جز چند نفر البته ♡ )
پس سایلنت ریدر نباشین و نظر هاتون رو چه خوب چه بد بهم بگین و حتمااا ووت بدین ☺☺
مرسی ❤

Love accident Where stories live. Discover now