همان شب
اتاق کیونگسوتوی رخت خوابش دراز کشیده بود و درحال ور رفتن با گوشیش به حرفهای کیونگسو در مورد چانیول گوش میداد.
«حالا که فکر میکنم میبینم درست میگفت. وقتی عصبانیام و حواسم نیست، راحت بدون عصا راه میرم ولی وقتی حواسم باشه حس میکنم بدون عصا یه چیزی کم دارم. راست میگه که من به عصا وابستگی روانی پیدا کردم نه فیزیکی.»
«اوهوم... منم حس کردم...»
کیونگسو دستشو زیر سرش گذاشت و رو به جونگین کرد:
«تو رقصنده بودی جونگین؟»
«نه.»
«ولی اون گفت که تو کلاس میرفتی؟»
«یه مدت میرفتم... چون استعدادشو نداشتم رهاش کردم.»
«اون که میگفت قشنگ میرقصیدی... خیلی تعریف میکردا... من واقعاً دلم میخواد ببینم چطو-»
کیونگسو کنجکاو بود که رقصیدن جونگینو ببینه ولی جونگین یهو روی تختش نشست و در حالی که با هیجان به گوشیش نگاه میکرد گفت:
«هیونگ، اون برنامه چت قدیمیه... بیا نگاه کن... چانیول دوازده سال پیش یه گروه برای من و خودش ساخته بوده... برا همین گفته نصب کنم. الان منو اد کرد.»
کیونگسو مثل پلنگ روی تخت جونگین پرید. طوری که اصلاً به نظر نمیرسید عصای کنار تخت مال اون موجود باشه!
«بده ببینم... وای... پسره دیوانهست! این همه پیام؟... من از اولش بهت گفتم این دکتره مثل دکترا نیست... واقعاً یه تختهش کمه!»
بالاخره موفق شد گوشی رو از دست جونگین -که انگار نمیخواست بدتش- در بیاره و شروع به خوندن پیاما کرد:
[سلام رفیق! امروز بهم گفتی که برم و دوازده سال دیگه بیام. این خیلی بی انصافیه. ولی قبوله. اکتبر بیست-هجده منتظرم باش! هر روز یه پیام میدم. این مثل یه جور روزشماره.]
۲۲:۰۷
[یه روز گذشت:)]
۲۲:۰۳
[یه روز دیگه...]
۲۲:۰۸
[و بازم یه روز دیگه:)]
۲۲:۰۹
[داره دیر میگذره!]
۲۲:۰۲
[سخت میگذره!]
۲۲:۰۱
بالاخره حوصلهش سر رفت و بعد از رد کردن کلی پیام بعضیهاشونو به طور تصادفی میخوند:
[خسته شدم.]
۲۲:۰۸
[تا کی میتونم منتظر بمونم؟]
۲۲:۰۱
[امتحان دارم.]
۲۲:۱۲
[حس احمقا رو دارم.]
۲۲:۱۸
[شاید این فقط دفتر خاطراتمه.]
۲۲:۰۵
[پدرم مرد. کاش بودی!]
۲۲:۲۸
[فکر کنم ده روزی هست اینجا چیزی ننوشتم. حوصله نداشتم. به هر حال تو که نمیخونی.]
۲۲:۲۰
[دیگه به این کار عادت کردم.]
۲۲:۱۹
[هنوزم منتظرتم؟]
۲۲:۲۳
[اصلاً تو منو یادت میاد؟]
۲۲:۲۴
[با بکهیون دعوا کردم. جوابمو نمیده. چرا انقدر ناراحتم؟]
۲۲:۰۹
[امروز فارغ التحصیل شدم.]
۲۲:۰۱
[اصلاً شاید هیچ وقت این پیاما رو بهت نشون ندم.]
۲۲:۱۱
[یکی از مریضام مرد. ناراحتم...]
۲۲:۲۷
[دلم برای بکهیون تنگ شده.]
۲۲:۱۱
[دلشوره دارم. نگرانتم. بیخودی!]
۲۲:۳۵
[باورم نمیشه تویی! از این که تصادف کردی ناراحتم. نمیتونم بیام و دلداریت بدم.]
۰۱:۵۲
[بکهیون وثیقه گذاشت. آزاد شدم.]
۲۲:۰۸
[باهات صحبت کردم. منو یادت نمیاد. فکر کنم خیلی عوض شدم. راستشو بخوای ناراحت شدم. کاش منو یادت میاومد.]
۲۲:۰۹
[چرا وانمود میکنم که نمیشناسمت؟]
۲۲:۱۳
[پسری که پیشت میمونه به نظر مغرور میاد. ولی این طوری که نشون میده نیست.]
۲۲:۳۲
«فکر کنم منظورش سهونه.»
کیونگسو گفت و جونگین بالاخره گوشیشو از دستش گرفت. اون شب جونگین بدون توجه به گذر زمان پیامهای چانیولو میخوند، با بعضیهاشون لبخند میزد و با بعضیها غمگین میشد. حتی گاهی در مورد بعضی مسائل کنجکاو میشد و دلش میخواست از چانیول در موردشون بپرسه. کیونگسو چند بار ازش پرسید که هنوز داره اون پیامها رو میخونه و اون بیحواس جواب مثبت میداد. بار آخر کیونگسو که طبق معمول بدخواب شده بود گفت:
«جونگین... ساعت سهی نصف شبه! بعداً هم میتونی اونا رو بخونی. الان بخواب لطفاً. مگه فردا صبح سر کار نمیری؟»
وقتی جونگین -که درست متوجه حرفش نشده بود- جواب نداد کیونگسو دوباره با حرص صداش کرد:
«هی... کیم جونگین!»
جونگین که لبخند روی لبهاش بود بالاخره چشمهای خشک شده از بی خوابیشو از صفحهی موبایل گرفت و جواب داد:
«ها... ببخشید... چیزی گفتی؟»
«پرسیدم میخوای همهی اون پیاما رو بخونی؟ نمیخوای بخوابی؟»
«نه بابا... الان میخوابم.»
«نیم ساعت پیشم همینو گفتی. حداقل نور اسکرینتو کم کن. آخرش چشمام به خاطر تو از کاسه در میاد!»
«باشه باشه.»
جونگین سرسری جواب داد. در واقع متوجه نصف حرفهای کیونگسو نمیشد و تمام توجهش به پیامهایی بود که چانیول طی این دوازده سال براش گذاشته بود و اون ازشون بی خبر بود. حس خوبی داشت؛ این که این همه سال که فکر میکرد تنهاست یه نفر از دور بهش فکر میکرده و منتظرش بوده. با خوندن هر یک از اون پیامها که اکثراً تک جملهای و خیلی کوتاه بودن، احساس خوشایندی زیر پوستش میدوید؛ احساس ارزشمند بودن... احساس دوست داشته شدن.
YOU ARE READING
Oh Jongin
FanfictionGenre: romance, drama, tragedy, crime Couple: sekai Channel: @parkfamily_fictions 🔹خلاصه: داستان زندگی پسر یتیمی که بعد از پشت سر گذاشتن دوران سخت کودکی و نوجوونیش، درست وقتی که آرامش نسبی زندگیش رو بدست میاره، با یک تصادف ناگوار مواجه میشه. اما ای...