Throy,ch3

1.8K 485 14
                                    

بکهیون رو تا اتاق خودش توی بغلش نگه داشت؛ به راحتی میتونست خیس شدن لباسش رو زیر چشمای بک حس کنه. پسر کوچیک توی بغلش که الان یه جورایی امگاش محسوب میشد تو آغوشش بود و آروم اشک میریخت و تنها کاری که میتونست بکنه دور کردنش از اون آدما بود.

وارد اتاقش شد و در رو با پاهاش بست اما صورت بکهیون هنوز هم روی سینه اش بود و توجهی به اطراف نمیکرد.
به سمت تخت بزرگش رفت و یه دستشو پشت سر پسر کوچیکتر گذاشت تا بتونه به آرومی اونو روی تخت بزاره.

بکهیون به محض حس نرمی تخت زانوهاشو توی بغلش جمع کرد و با بستن چشماش چانیولو از دیدن چشمای قرمزش محروم کرد.
اما چان توجهی نکرد و کنارش نشست؛ دستشو به آرومی لای موهاش برد و نوازش کرد که با پس زدنش توسط بک کمی مکث کرد.

میدونست با کارش خیلی به پسر کوچولوش سخت گرفته ولی از نظر خودش این بهترین کار بود.
به نوازش موهاش ادامه داد تا بالاخره صدای کمی از بک شنیده شد.
"ازت متنفرم"

با حرفش حرکت انگشتاشو توی موهای بکهیون متوقف کرد و بالاخره پسر کوچیکتر رو مجبور کرد به سمتش نگاه کنه.

"ازت متنفرم پارک چانیول؛به... به همه میگی من یه الفام... و بعدش جلوی همه... "

ترجیح داد حرفشو نصفه ول کنه و دوباره نگاهشو از آلفای بدجنس رو به روش بگیره.

چان روی آرنجش خم شد و کلشو از پشت به گردن بک رسوند و درحالی که نفسای گرمش بدن پسر کوچیکترو میلرزوند به حرف اومد.
"درسته بک!... چون قرار نیست اجازه بدم مثل احمقا بین اون آلفاها بگردی و باید یاد بگیری از خودت دفاع کنی"

نیشخندی زد و بیشتر به سمتش خم شد
"و البته که نمیتونم از امگای شیرین درونت دست بکشم"

سرشو جلوتر برد و یه بار دیگه جای مارک قرمز شده رو نرم بوسید
"و توام باید از هوش بتای درونت استفاده کنی و به این نتیجه برسی که بهترین کار همراهی با منه"

با تموم شدن حرفش کامل روی تخت دراز کشید و بکهیون رو از پشت توی بغلش کشید.
کاری که باعث حبس شدن نفس اون پسر نیمه امگا شد.
"ولم کن"

صداش آروم بود و از لرزشش میتونست به راحتی بغضشو تشخیص بده ولی تنها کاری که کرد تنگ کردن حلقه دستاش دور کمر باریکش بود.

نمیدونست این حس یه الفا به امگاشه یا فقط تحت تاثیر لرزش اون بدن سفید قرار گرفته؛ فقط میدونست که دلش میخواد همه چیز رو براش توضیح بده؛ میخواست نشون بده که مراقبشه برای همین با لحنی که دیگه عصبانیت یا تهدیدی توش نبود به حرف اومد

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now