Throy,ch2

1.9K 534 31
                                    


(من چکار کردم؟)
تنها سوالی که در اون لحظه از خودش پرسید. بکهیون پسر ضعیفی نبود، اون تا الان به تنهایی از خودش و خواهرش محافظت کرده بود پس چه دلیلی میتونست وجود داشته باشه که به پارک چانیول تکیه کنه.
سوالی که از نظر خودش هیچ وقت قرار نبود جوابشو بفهمه.

غرق افکارش بود تا اینکه نوازش دستای بزرگی اونو به خودش اورد؛ نگاهی به چهره اون سه تا عوضی و بعد به چان کرد.

از نظرش اخم ترسناک و جدیت صورت الفای کنارش دلیل خوبی برای ترس اونا بود
"چه غلطی میکردید؟ "

"ما... ما... ببخشید"

چانیول چشماشو بست و سرشو به دو طرف تکون داد.
"جواب اشتباه، یه فرصت دیگه فقط دارید"

خیلی اروم جملاتشو میگف و تمام حواسش به لرزش بدن کوچیک پسر توی بغلش بود، چیزی که بیشتر از قبل عصبانیش کرد و همین باعث شد اینبار سوالشو با صدای بلندی تکرار کنه.
"گفتم داشتید چه غلطی میکردید؟ "

"ما... ما نمیدونستیم که...شما و بکهیون... "

نگاهی به نزدیکی بدناشون کرد و حرفشو نصفه گذاشت.
"نمیدونستیم...وگرنه اینکارو نمیکردیم"

با حرفش پوزخندی به لبای رئیسش هدیه کرد
"از جوابت که گفتی اگه میدونستی بک مال منه اینکارو نمیکردی، خوشم اومد"

بکهیونو بیشتر توی اغوشش فشرد.
با حرفش نفسای توی سینه حبس شده بیرون اومد تا اینکه قسمت دوم حرفشو زد.
"ولی از اون قسمتی که فکر کردی اینجا قانون نداره اصلا خوشم نیومد"

با تموم شدن حرفش پسر ترسیده توی اغوششو رها و به پشت سر خودش هدایت کرد و یه قدم به اون سه نفر نزدیک شد و انگشت اشاره شو روی پیشونی اونی گذاشت که جواب سوالشو داده بود.

"توی مغزت... فرو کن که... اینجا... جهنمیه که... پارک... چانیول... ساخته"
بین هر کلمه کمی مکث میکرد و با ضربه به پیشونی پسر رو به روش سعی میکرد اهمیت کلماتشو بیشتر کنه.

"و جهنمی که پارک چانیول بسازه قانون داره"

دوباره ازشون فاصله گرفت و خواست بکهیون رو بغل کنه ولی عقب نشینی پسر کوچیکتر مانعش شد.
هرچند که اون سه تا متوجه حرکت بک نشدن ولی مطمئن بود حتما تلافی اینکارشو در میاره.

"همتون وسایلتونو جمع و فردا گورتون رو گم میکنید"

اینبار با حرفش حتی بکهیون هم شوکه شد
"چی؟ ولی... "

***

اخراج شدن اون سه نفر نه تنها به بک حس خوبی نداد بلکه حالا بیشتر احساس ناامنی میکرد.
از برگشتن و انتقام اونا میترسید.

ᴛʜʀᴏʏOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz