Throy,ch14,15

1.6K 412 17
                                    

باور اینکه همین چندثانیه پیش طعم لبای آلفاشو چشیده آسون نبود مخصوصا که خود چانیول پیش قدم شده هرچند بوسه سطحی و کوتاهی بود.

بعد از چند ثانیه که توی شوک بود بالاخره فهمید موقعیتی که توش قرار دارن چقدر خفه کننده است ولی پس چرا هیچ کدومشون تلاشی برای دور شدن نمیکرد؟

"دلم برای لبات تنگ شده بود"
آلفا با لبخند زمزمه کرد و لحظه بعد به بکهیون کمک کرد سرشو از لباس چان بیرون بکشه و توی جاش بشینه و پسر کوچیکتر هم مثل یه ربات زیر هدایت دستای چان کارارو کرد ولی هنوز درکی از اتفاق چند ثانیه پیش نداشت تا اینکه با حرکت دست چانیول جلوی صورتش به خودش اومد.

"بخشیدی منو؟ "
پسر بزرگتر که اینبار خودش داشت لباسشو به تن میکرد لبخندی زد و دستاشو دو طرف صورت امگاش قاب کرد.

"من همون اول بخشیدمت فقط یکم دلم شکست که اونم داره خوب میشه"

بوسه ای روی پیشونی بک کاشت و لحظه بعد بدون توجه به حالت بک و درد خودش از اتاق بیرون رفت.باید به مسائل پیش اومده رسیدگی میکرد.

***

بدون توجه به چشم غره های سهون و نگرانی کای به سمت جایگاه همیشگیش رفت تا موقع صبحانه یه سری حرفارو بزنه.

لباس مشکی رنگی که آستیناشو بالا زده بود و زخما و رگای برجسته دستشو نشون میداد به همراه موهای به هم ریخته و اخمای توی همش ابهتشو بیشتر از همیشه نشون میداد و دقیقا مثل گرگ وحشی ای شده بود که از جنگ برگشته!

تمام الفاهای تحت تعلیم که مشغول صبحانه بودن به محض دیدن فرمانده شون شوکه و تا حدی خوشحال شدن. به هرحال شب سختی رو گذرونده بودن و اینکه اون آلفا سالمه براشون خوب به نظر میرسید.

البته که کسایی بودن که از چانیول نفرت داشته باشن ولی به خوبی میدونستن تا الان به لطف چان و قدرتشه که تحت سلطه بتاها درنیومدن پس بودنش به مرگش میارزید.

همهمه ای که با ورود فرمانده زخمی ایجاد شد با صدای سرد و همیشه خشک سهون از بین رفت.
"همگی آروم باشید"

چان بدون کوچیکترین تغییری توی صورتش به جایگاه همیشگیش برای سخنرانی رفت و بعد از نگاه گذرایی به همه شروع به حرف زدن کرد.

"نمیخوام مقدمه چینی کنم پس خوب حرفامو توی گوشتون فرو کنید"

و باز هم عادت قدیمیش توی سکوت چند ثانیه ای و بیشتر شدن تاثیر حرفاش
"مدتی میشه یه عده بزدل میخوان قدرت منو ازم بگیرن و ظاهرا یه سری از شما هوای نافرمانی به سرتون زده"

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now