Throy,ch18

1.1K 375 29
                                    

توی جایگاه همیشگیش ایستاده بود و درحال سخنرانی ای بود که اطمینان بده بعد از جانشینی هنوز هم کارهای اردوگاه به عهده خودشه که کای با عجله به سمتش اومد.

حالت نگران و عرق روی صورتش چیزهای خوبی رو بازتاب نمیکرد.

"بک... "

بازوی کای رو گرفت و تکونش داد
"بک چی؟ "

قبل از اینکه جوابی از کای بگیره سهون به سمتشون دوید.
"اتاقک ها خراب بودن. بی فرقه ها"

"بک هم اونجا بوده؟ "

سهون و کای به هم نگاهی انداختن و سری تکون دادن.
"بک نیست! "

فلش بک_اردوگاه بی فرقه ها

امروز اولین تست اتاقک ها بود و هرکسی به نوبه خودش هیجان و تا حدی استرس داشت.

امیدی که مدت ها به روحشون تزریق شده بود حالا داشت رنگ حقیقت میگرفت و این چیزی ورای تصور بی فرقه ها بود.

بکهیون با لبخند کوچیکی که روی لبش بود مرد ها و زنایی رو میدید که با خوشحالی توی صف های کوتاه ایستادن و انتظار چیزی رو میکشن که به طرز عجیبی راحت به نظر میرسید.

با حس صدای قدم هایی پشت سرش رو برگردوند و اولین چیزی که دید سیاهی لباسهای چند تا الفا بود.

با چشمک زدن اسم الفا ها توی ذهنش دوباره لبخندی روی لبش نشست و فکر کرد پس حتما چانیول اومده تا بک رو توی این روز تنها نذاره.

"بکهیون؟ "
الفا با لحن بی تفاوتی مخاطب قرارش داد.

"باید با ما بیای"
این جمله کوتاه خاطره کوچیکی رو براش یاداوری کرد که تا مدتی پیش با ناراحتی ازش یاد میکرد ولی حالا خوشحال بود که اون روز پرونده اش دست فرمانده پارک افتاد و مجبورش کرد تا همیشه کنارش باشه.

اون لحظه به قدری بابت حضور چان و خاطره مخفیانشون خوشحال بود که حتی یادش رفت به غیر از چندتا الفایی که دیگه باهاشون اشنا شده بود کسی اجازه ورود به ارودگاه رو نداره.

دستشو طبق عادتی که به تازگی پیدا کرده بود روی شکمش گذاشت و به نحوی سعی در محافظت از توله گرگش کرد؛ نمیخواست این بار هم چانیول رو بابت این موضوع ناامید کنه.

بعد از بیرون اومدن از ساختمون زیر زمینی راهش رو به سمت اتاق خودش و چان کج کرد ولی با دستی که روی شونه اش نشست به سمت عقب برگشت و تنها چیزی که فهمید فرو رفتن سوزنی توی گردنش بود و بعد خاموشی مطلق!

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now