Throy,ch16

1.3K 413 18
                                    

روی سنگ های تقریبا مرطوب غار دراز کشید و با بستن چشمهاش سعی کرد تمرکزشو روی صدای پرنده هایی بذاره که مهاجرتشون نشونه شروع شدن فصل سرما بود.

تمرینات دوره جدید کمی نگرانش میکرد؛ حالا دیگه فقط خودش نبود! چانیولی بود که دوری ازش غیر ممکن شده بود.
نمیخواست به خاطر ضعف بدنیش از اردوگاه اخراج بشه هرچند تا الان هم مبارزات زیادی رو برده بود.

با کشیدن نفس عمیقی سعی کرد افکار منفی رو دور بزنه و به این فکر کنه که همه چیز داره خوب پیش میره.

بعد از چند دقیقه که حس کرد سرما از لایه های لباس پشمی چانیول که به تن خودش بود، عبور میکنه، از جاش بلند شد و بعد از نگاهی به پاتوق جدیدش از اونجا خارج شد.

اولین بار وقتی همراه چانیول به اینجا اومده بود اتفاق جالبی براش افتاد؛ اتفاقی که باعث شد یه بار دیگه یادش بیاد متعلق به اون الفای جذابه.

به نیمه های راه که رسید. حس کرد بدنش کم کم داره به حضور فرومون های الفاها واکنش میده و همین زنگ خطری بود که خودش رو به اتاقش برسونه.

هرچند به خاطر شرایط بدنیش چیز زیادی نمیدونست ولی میفهمید که علائم بدنش مربوط به شروع دوره هیته و اگه یکم زودتر به اتاقش نرسه تو دردسر میفته!

درحال دویدن بود که دستی از پشت روی شونه هاش نشست و همین باعث بالا پریدن غیر ارادی بدنش بود ولی بلافاصله با دیدن لوهان نفس عمیقی کشید.
"ترسوندی منو"

بتای جوون لبخندی زد و با دستش موهای پریشون بک رو از روی پیشونیش کنار زد.
"صدات زدم نشنیدی"

بک که هنوزم درگیر واکنش های بدنش بود دست لوهان رو گرفت و دوباره به سمت اتاقش راه افتاد.
"هیتم شروع شده نمیتونم زیاد بین آلفاها بمونم"

به محض رسیدن به اتاق مشترکش با چان برای خودش آب ریخت و لباس پشمیش رو درآورد و کمی اون طرف تر لوهان با ذهنی پر از سوال و احساسات مختلف به پسری خیره بود که یه زمانی خیلی شکننده تر و آسیب پذیر تر بود.

"اوه! راستی چیزی شده که اومدی اینجا؟ "

با حرف پسر کوچیکتر، لو بالاخره از فکر بیرون اومد و لبخند زد
"با سهون کار داشتم ولی نیستش"

بک خودش رو کنار لوهانی که چند ثانیه پیش لبه تخت نشسته بود، جا داد.
"همراه چانیول رفت"

بتای باهوش سعی کردی چیزی رو توی حالت های صورتش نشون نده و لحنشو تا حد ممکن آروم نگه داره
"میدونی کجا رفتن؟ "

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now