Throy,ch9

1.3K 401 15
                                    

اصلا نفهمید که چطور به سمت امگاش حرکت کرد و اون رو به آغوش کشید.
خیلی سریع جسم داغ و تب دار بکهیونش رو روی تخت جا داد و دستی روی پیشونیش کشید و با حس داغی بیش از حدش تازه فهمید که چی شده!

با اخمای توی هم و دستایی که مشت شده بود به سمت لوهان حمله کرد و درست وقتی که مشتشو برای کوبیدن به صورت اون بتا بالا برده بود سهون خودش رو بین چان و لو انداخت
"هی چان! آروم باش"

هرچند حرفش باعث بیشتر شدن عصبانیت چانیول شد و برای همین اینبار کای هم جلو اومد و سعی کرد دوست و فرمانده اش رو از پشت بگیره.
"ولم کن کای"

با صدایی که بیشتر از هرموقع دیگه ای بم و خشدار شده بود غرید و دوباره مشتشو بالا برد
"چان"

با صدای آرومی که از انتهای اتاق شنیده شد برای لحظه ای همه دست از تقلا برداشتن
"چان"

بکهیون دوباره با صدای ضعیفی که به سختی شنیده میشد آلفاشو صدا زد و همین برای دور کردن چانیول از لوهان کافی بود.

سریع خودشو به تخت رسوند و کنار بکهیون جا گرفت
"خوبی؟ به هوش اومدی...درد داری؟ "

بکهیون دستشو روی دستای بزرگ فرمانده اش که درحال گرفتن تبش بود گذاشت
"تقصیر اون نبود"

پسر بزرگتر با حرفش دست از چک کردن بدن بک برداشت و با لحن خیلی جدی ای جوابشو داد
"همش تقصیر اون عوضیه"

انتهای حرفش مساوی شد با نگاه ترسناکش به بتای پیچاره ولی خیلی سریع دوباره با لمس دستای داغ امگاش نگاهشو از لوهان گرفت.
"دارم میگم تقصیر اون نیست. خودم بهش گفتم"

نگاهی به لوهان انداخت که پشت سهون مخفی شده بود و هیچ حرفی نمیزد. مشخص بود ترسیده و جوابی نداره.

"خودم بهش گفتم که اون کارو کنه"

هرجملش باعث تو هم رفتن بیشتر ابروهای چان میشد
"منظورت چیه؟ شما چکار کردید؟ "

بکهیون که همین حالا هم حسابی درد داشت بغضشو قورت داد و سعی کرد مرد رو به روش رو قانع کنه
"میگم... بهت میگم ولی الان نه"

سعی کرد به سنگین شدن بغضش به خاطر دردی که داشت توجهی نکنه و ادامه بده.
"میشه الان فقط بغلم کنی؟ "

لحظه بعد با صدای بسته شدن در مشخص شد همه بیرون رفتن و همین برای کم کردن استرس بک کافی بود.

چانیول آروم کنار بک دراز کشید و اونو توی آغوشش کشید و سر امگاشو روی سینش گذاشت و موهای نرمشو بوسید.

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now