Throy,ch11

1.3K 402 9
                                    

تمام طول مسیر به حرفایی که لوهان بین نفسای عمیقش گفته بود، گذشت و چان حتی نمیخواست به اونا فکر کنه چه برسه به اینکه اونا واقعیت داشته باشن!

ولی هرچی بیشتر فکر میکرد به این نتیجه میرسید اون بتای باهوش الکی اینقدر نگران نمیشه مخصوصا حالا که مشغول کندن پوست کنار انگشتاش به کمک دندوناش بود و هرچند ثانیه یک بار نفس عمیقی میکشید.

بالاخره مسیر نسبتا طولانی تا اردوگاه طی شد و چان قبل از اینکه ماشین به طور کامل بایسته ازش خارج شد و خودشو به زمین تمرین، جایی که حدس میزد بکهیون اونجا باشه رسوند.

بالاخره به محوطه اصلی رسید و تونست جسم کوچیک امگاشو وسط زمین مبارزه پیدا کنه.

پشت بهش ایستاده بود و چان نمیتونست صورتشو ببینه اما از شونه های افتاده و لرزش کمش حتی از این فاصله هم میتونست بفهمه که حالش خوب نیست.

با حرکت دوباره چان به سمت زمین، بکهیون هم به سمت حریفش رفت ولی قبل از برخورد مشت ضعیفش به صورت حریفش روی زمین افتاد و چان تازه اون موقع یاد حرفای لوهان افتاد و به سرعت خودشو به امگاش رسوند.

***

هیچ کس نمیدونست چی شده و همه پشت در اتاق منتظر بودن تا کار لوهان تموم شه و امیدوار بودن هیچوقت اون خبر لعنتی ای که تو ذهن همشون بود بیان نشه!

معاینه طولانی نشد و درنهایت لوهان با صورتی که تا حد ممکن پایین بود بیرون اومد و چان مجبور شد به سمتش بره

"چی شد؟ "

لوهان نگاهشو بالا آورد و به آلفا خیره شد. چشمای منتظری رو میدید که با نگرانی رنگ آمیزی شده بود؛ دستایی که حاضر بود قسم بخوره میلرزیدن و لبایی که حالا رنگ پریده تر به نظر میرسیدن.

اون چطور میتونست به این آلفا بگه متاسفم ولی بچه ای که هنوز حتی به طور کامل تشکیلم نشده مرده!

قبل از اینکه به اردوگاه برسن به چان توضیح داده بود که بک توله چانو بارداره و برای همین بهش گفته برگرده و اصلا کاری برای لوهان پیش نیومده بوده و فقط به خاطر سلامت بک ازمایش هارو کنسل کرده ولی حالا چطور میتونست بگه دیگه بچه ای درکار نیست!
"بگو دیگه؟ "
چان اینبار با صدای بلند تری غرید و لوهان که از واکنش اون آلفا میترسید کمی ازش دور شد و لباشو باز کرد.

"متاسفم... بچه.... بچه دیگه نیست"
جملاتشو به عنوان یه بتا خیلی ساده بیان کرد و امیدوار بود دیگه سوال پیچش نکنن چون توان توضیح بیشتری رو نداشت.

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now