Throy,ch22

1.2K 366 17
                                    

نمیدونست چطور ولی بالاخره به اصرار آقای پارک و بقیه افراد اونجا، اجازه دادن پیش چانیول بمونه و این تنها چیزی بود که توی اون لحظه میخواست.

چند دقیقه دیگه میتونست دوباره الفاش رو ببینه و سنگینی قلبش رو از بین ببره.
نمیدونست اون بتاهای عوضی برای چی دوباره چان رو همراه خودشون بردن ولی به زودی میفهمید!

درحالی که از ناراحتی اشک میریخت و از خوشحالی دیدن چان لبخند میزد در باز شد ولی برخلافه دفعه اول نتونست به پاهاش حرکت بده و فقط بی حرکت از دور به مردی خیره شد که با زخم های روی صورتش با ابهت تر از همیشه دیده میشد.

جفتشون لبخند میزدن و چیزی نمیگفتن تا اینکه بالاخره در پشت سر چانیول بسته شد و قدم های آرومش رو به سمت امگاش برداشت.

به آرومی جلو رفت و با دراز کردن دستش از بک خواست تا به آغوشش بره و پسر کوچیکتر هم به همون آرومی خودش رو توی گرمایی که حقش بود حبس کرد.

"دلم برای وجودت توی بغلم تنگ شده بود"
چانیول به آرومی زمزمه کرد و درحالی که حلقه دست هاش رو دور بدن بک تنگ تر میکرد بوسه ای روی موهاش کاش.

"برای صدای نفس هات و طرز نگاهت... برای وقتایی که زل میزنی بهم و لباتو جمع میکنی...برای وقتایی که کنار من امگای درونتو نشون میدی و برای خودت... دلم برای تمامت تنگ شده بود"

بکهیون چیزی نگفت و فقط بیشتر از قبل عطر تن و فرومون های چانیول رو توی سینه اش فرو برد.

***

آقای پارک درحالی که روی صندلی مخصوص خوش نشسته بود و با اخم به بقیه خیره بود ضربه ای به میز زد.

"این مدت سکوت کردم تا پسرم برگرده و حالا که اینجاست دلیلی نمیبینم به حرفایی که میزنید توجه کنم"

با صدای رسایی گفت و باعث پوزخند سهون و لوهان تو گوشه اتاق شد.
هیچکس فکر نمیکرد آقای پارک با فریادی اوضاع به هم ریخته رو جمع کنه و جلسه ای تشکیل بده.

هنوز هم تعداد افرادی که از اقای پارک پیروی میکردن بیشتر بودن و هرمخالفتی از سمت بتاها به ضرر خودشون بود.

"چانیول کاری برخلاف قوانین انجام داد و تقاصش هم داره میده ولی شما از حدتون فرا تر رفتید"

اتاق توی سکوت کاملی فرو رفته بود و فقط صدای مرد میانسال به گوش میرسید.

"خودتون هم میدونید توانایی مقابله با دلتاهارو ندارید و باید کار رو به الفاها بسپرید"

ᴛʜʀᴏʏHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin