Throy,ch20

1.1K 374 18
                                    

کمی گردنش رو بالا آورد و به دستبندهایی که با بی رحمی استخوان مچش رو کاور کرده بود نگاهی انداخت و بعد از چند ثانیه با حس خستگی عضلات گردنش دوباره به حالت اولش برگشت.
مشخص بود هنوز هم اثر اون داروهای لعنتی مونده و این یعنی بخشی از انرژی لازمش تحلیل رفته.

توی همون حالت کمی دستش رو تکون داد ولی تغییری توی فشار روی دست هاش ایجاد نشده.

این بار پاهاش رو تکون داد ولی باز هم اتفاق موفقیت آمیزی کسب نکرد.
کمی توی همون حالت گذشت تا بالاخره صدای جیر جیر قطعات فلزی تخت مثل زنگ هشداری توی سرش به صدا در اومد.

دوباره گردنش رو بالا آورد و نگاهی به تخت سفید انداخت.
لبخندی زد و دوباره به حالت اول برگشت و این بار به آرومی شروع به کشیدن دستش به لبه تخت فلزی کرد.

امیدوار کارش طولانی نشه و لبه تیز تخت دستبند چرمی دور دستش رو پاره کنه.

بعد از چند دقیقه تکرار این کار با سوزش دستش دوباره سرش رو بالا گرفت و با دیدن قرمزی خون روی دستش چشم هاشو بست و دوباره به کارش ادامه داد.

امیدوار بود حداقل قبل از لو رفتن و برگشت اون دکتر مضخرف بتونه فرار کنه چون در غیر این صورت امکان فرارش منفی میشه.

هرچی بیشتر پیش میرفت حس درد رو توی نقاط بیشتری از بدنش به خصوص شکمش حس میکرد و این نشون میداد انرژی زیادی براش نمونده.

لب پایینشو بین دندون هاش کشید و این بار دست راستش رو با قدرت روی لبه تیز تخت کشید و بالاخره تونست شل شدن اون تیکه چرم لعنتی رو حس کنه.

با فشار آخری که وارد کرد دست راستش آزاد شد و بالاخره تونست بدنش رو از تخت فاصله بده.

دست چپش رو به سرعت باز کرد و چند ثانیه بعد با ازادی پاهاش بالاخره از روی تخت بلند شد.

نگاهی به دست های خونیش انداخت و هرچند وقت زیادی نداشت ولی به سمت کمد های گوشه اتاق رفت و با پیدا کردن اولین پارچه تمیز، اونو دور دست هاش بست.

با قدم های آروم سمت در رفت و با گذاشتن یکی از گوش هاش روی در از نبودن کسی پست اون دیوار مطمئن شد ولی درست قبل از باز کردن در منصرف شد و دوباره به سمت کمد ها برگشت.

نگاهی به قفسه ها انداخت و با تردید دستش رو سمت چاقوهای جراحی برد و دوتاشون رو برداشت. این بار باید به تنهایی خودش و توله گرگشو نجات میداد و برای این کار حاضر بود هر خطری رو به جون بخره.

دوباره نگاهی به قفسه ها انداخت و از اونجایی که مدتی رو توی ازمایشگاه ها و بی فرقه ها گذرونده بود میتونست اسم برخی داروها و کاربردشون رو به یاد بیاره.

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now