○PART.14○

1.1K 298 391
                                    

قدم‌های هماهنگ برمیداشتن و از بین مردم که خیره نگاهشون میکردن رد میشدن.یه سری با تعجب،یه سری با شیفتگی و یه سری با حسرت بهشون زل زده بودن.

کم پیش میومد کسی شاهزاده رو بیرون،بین مردم ببینه چون اون بیشتر اوقات توی قصر میموند.این یکی دیگه از دلایلی بود که مردم فکر میکردن پینِ جوان،مغروره.

-چرا یجوری بهمون زل زدن که انگار خیلی غیر عادی‌ایم؟

زین با قیافه‌ی کج و کوله و چشم‌های ریز شده پرسید و لیام آروم خندید.دست‌هاش رو مثل زین توی جیب‌هاش برد و درحالی که به روبرو خیره بود گفت:

+من به لطف بابام معمولا تو قصر زندانیم.حتی با اینکه حالا دیگه مردی شدم و میتونم افسار زندگیمو دستم بگیرم

تلخ خندید و زین نگاه کوتاهی بهش انداخت قبل از اینکه دوباره به روبرو خیره بشه.

+جدا از اون،اینجا شهر کوچیکیه و مردم همدیگرو میشناسن اما تو جدیدی و فکر کنم حالا کل سلسی میدونن که یه فانتوم توی شهره.این دلیلیه که بهمون زل زدن.

زین اخم کمرنگی کرد و گفت:

-واست دردسر درست نمیکنم،مگه نه؟منظورم اینه که،اینکه یه فانتوم کنار شاهزاده راه بره...

لیام سر تکون داد و گفت:

+اونا هیچوقت به هیچی اعتراض نمیکنن زین.تا زمانی که جونشون در امان باشه حتی اگه کسی رو جلو چشمشون بکشی بازم معترض نمیشن.اینجا ادما خودخواهن.

زین سر تکون داد و کمی مکث کرد.

-کجا داریم میریم؟

لیام ابرو بالا انداخت و به زین نگاه کرد.

+فکر کردم گفتی میخوای بری کتابخونه

زین کمی جلوتر زد و حالا صورتش روبروی لیام بود و سعی میکرد درحالی که عقب عقب قدم برمیداره زمین نخوره.

-کامان لیام انقد حوصله سر بر نباش.تو این وضعیت فاکد اپ قطعا قرار نیست کتاب بخونم.

زین حس میکرد لیام غمگین و گرفته‌ست پس تلاشش رو میکرد تا خوبش کنه؛بدون اینکه بدونه چرا

+خب پس کجا بریم جناب مالیک؟خدای من زین درست راه برو.

وقتی زین به زنی که باهاش برخورد کرده بود چشم غره رفت خندید و به جای اون،از زن معذرت خواست.

+داری دردسر درست میکنی مالیک.

زین لبخند شروری زد و سعی کرد خیلی شیطانی دیده بشه اما از نظر لیام بیشتر شبیه پسر بچه‌های خرابکار شده بود.

-این دردسر نیست پین.کاری که الان میخوام بکنم دردسره.بهتره سرعتت زیاد باشه بیگ بوی

قبل از اینکه لیام بتونه حرفشو هضم کنه شروع کرد به دویدن.

Phantom|Ziam|..COMPLETED..Where stories live. Discover now