●BONUS PART:REYNA●

791 185 159
                                    

مثل چند شب گذشته به آرومی لحاف رو از روی تن نیمه برهنه ش کنار زد و با کمترین سر و صدا، از تخت جدا شد.

پیراهن مشکیش رو که روی دسته ی مبل توی اتاق افتاده بود برداشت و تنش کرد. ذهنش به قدری درگیر بود که دست هاش برای بستن دکمه ها یاریش نکردن پس اجازه داد تن خوش رنگش از بین لبه های باز پیراهن بیرون بمونن و نور ماه به طرز جادویی زیباتر جلوه شون بده.

نگاه آخرش رو به همسرش که روی تخت خوابیده بود انداخت و بعدش با قدم های سبک و بیصدا از اتاق خارج شد تا مبادا صدایی ایجاد کنه که اون مرد رو بیدار کنه. درحالی که نمیدونست اون هیچوقت خواب نبوده؛درست مثل چند شب گذشته!

.
.
.
با خستگی خودش رو روی چمن های سرسبزِ کنار رودخونه پرت کرد و نگاهش رو به آسمون بی سر و ته بالا سرش دوخت.
ذهنش خیلی درگیر و نا آروم بود.

رابطه ش با زین در حال تغییر بود و اون به خوبی حسش میکرد.
دیگه مثل قبل آتش شهوت بینشون شعله ور نبود،زین دیگه مثل اوایل پرانرژی و خوشحال هم نبود،زین دیگه مثل قبل برای صحبت کردن باهاش مشتاق نبود، حالا که فکر میکرد دلیل این دوری بی دلیلشون از هم خود زین بود؛ اون تغییر کرده بود.

با حس نشستن کسی درست کنارش سرش رو برگردوند و اشلی رو دید که با لبخند مهربونش بهش چشم دوخته بود.

×سلام پادشاه.

لیام کوتاه لبخند زد و قبل از اینکه سرش رو دوباره به سمت آسمون بچرخونه جواب داد:

+سلام اش

اشلی چند ثانیه به نیمرخ مغموم مرد خیره شد و بعد آهی کشید؛انگار به جز لیام بقیه هم متوجه سردی بین دو پادشاه شده بودن.

×لی...چیزی شده عزیزم؟تو و زین این اواخر خوب به نظر نمیاین.

با احتیاط و صدای آرومی پرسید اما انگار همین سوال تلنگری برای لیام بود تا اشک هایی که تمام این مدت جلوشون رو میگرفت ، نا فرمانی کنن و روی گونه های داغش بریزن.

×لیام..

اشلی با دلسوزی اسمش رو زمزمه کرد و لیام بدون اینکه نگاهش رو از آسمون بگیره شروع کرد به حرف زدن:

+اون مثل قبل نیست اشلی. خیلی تغییر کرده. نه حوصله ی حرف زدن داره و نه لمسم میکنه. مدام تو فکر میره و حواسش از همه چیز پرت میشه ، کمتر لبخند میزنه و اصلا انگار حتی زنده نیست. جدا از تمام اینا شبا... شبا بعد از اینکه همه خوابیدن از قصر بیرون میره و نزدیک صبح برمیگرده.

چشم هاش رو بست و دوباره دو قطره اشک از چشم های شکلاتیش فرو ریختن.

+نگرانم اش ، نگران اون ، نگران خودم ، نگران رابطمون.

Phantom|Ziam|..COMPLETED..Where stories live. Discover now