○PART.25○

1.1K 288 132
                                    

آب قند و این حرفا:)

.
.
.

به آرومی پلک میزد و تمام حواسش به نفس های آرومی بود که باعث میشدن سینه ی مرد مقابلش به آرومی بالا پایین بشه.نفس های کوتاه میکشید تا مبادا صداش اون رو از خواب بیدار کنه.

بدون اینکه مثل قبل ذره ای عذاب وجدان یا ناراحتی داشته باشه،به مرد مورد علاقش زل زده بود. میتونست بیشتر از چند ثانیه بهش زل بزنه و تک تک مژه های پرپشت و زیباش رو بشماره.تک تک زیبایی های صورتش رو توی ذهنش ثبت کنه و
برای جزئیات زیبای صورتش بمیره.

جوری که نصف صورتش بخاطر نور کم خورشید که از پنجره نیمه باز به اتاق میتابید روشن شده بود و پرسینگ دماغش میدرخشید باعث میشد کاملا مطمئن شه که اون کلاغ طلایی جزو مورد علاقه های خدا بوده که این همه وقت برای خلقش گذاشته.

اما چیزی که باعث میشد لب های رنگ پریدش به یه لبخند زیبا باز بشن این بود که اون مرد درحالی به خواب رفته بود که دست چپ لیام رو محکم با دو تا دستش گرفته بود.

دست هاش گرمای مطلوبی داشتن و لیام اعتراف میکرد که عاشق اون گرماییِ که از تمام وجودش ساطع میشه.میدونست که این گرما چیزیه که بدن همه ی آدما داره اما زین که همه نبود،بود؟

بغل کردن و لمس کردن کسی که دوسش داری و حس کردن گرمای وجودش که با عطر تنش ترکیب شده،حس بی نظیریِ و لیام شکر گذار بود که الان داره تجربش میکنه.

نفس عمیق و بی صدایی کشید وقتی دید زین کم کم تکون میخوره و نفس هاش دیگه اون ریتم منظم رو نداشتن.درحالی که به پهلو دراز کشیده بود پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و با چشم های منتظر به پلک های زین خیره بود که کم کم داشتن از هم فاصله میگرفتن.

زین چند بار پشت سر هم پلک زد تا تاریِ دیدش از بین بره و وقتی نگاهش به دست هاش افتاد که دست تتو خورده ی لیام رو بینشون گرفته،لبخند کم جونی زد؛ دست های اون مرد رو دوست داشت.

-هی لیوم

با صدای گرفته ای گفت و لیام از الان مطمئن بود که عاشق صدای زین بعد از بیدار شدنشه.

+هی

تنها چیزی بود که گفت چون نیاز داشت دوباره اتاق توی سکوت فرو بره تا بتونه به مرد جذاب و زیبای روبروش زل بزنه؛ اما انگار زین قصد ساکت شدن نداشت.

کمی توی جاش نیم خیز شد و یکی از دست هاش رو از دست لیام جدا کرد.بدنش رو کمی کشید و از درد کمرنگی که توی گردنش و کمرش پیچید نالید.

لیام لبش رو گاز گرفت و زمزنه وار گفت:

+متاسفم که بیدارت نکردم،به نظر خسته میومدی و فکر کردم اگه بخوام بلندت کنم بیدار میشی

زین لبخند شل و وا رفته ای زد و دست لیام رو فشرد.

-اشکالی نداره لیوم.

Phantom|Ziam|..COMPLETED..Donde viven las historias. Descúbrelo ahora