🐺🍑PART 22🍫

6.2K 1.5K 360
                                    

سلام به همگی
این قسمت برام خاصه...
کامنتاش رو به +350 و ووت‌هاش رو به +900 برسونین تا هفته‌ی دیگه همین موقع عاپ بشه ^~^
شبتون بخیر و دوستون دارم❤
...

- میتونم پارک بکهیون صدات کنم؟

بکهیون کاملا شوکه شده و حتی نفس کشیدن رو هم از یاد برده بود...توی کتاب‌های عاشقانه خونده بود که یکی از دو کرکتر اصلی میگفت پروانه‌ها توی شکمش درحال پروازن و حالا دقیقا همون احساس رو داشت...پروانه‌ها توی شکمش با سرعت پرواز میکردن و بغض عجیبی به گلوش چنگ زده بود و بکهیون حتی نمیتونست لباش رو تکون و جواب فرمانده‌ش رو بده پس فقط سرش رو به معنای تائید تکون داد.

- پارک بکهیون،سرباز هلویی من،شیرینی زندگی من،سرباز عسلیِ فرمانده پارک...اینا و تموم کلمات دیگه نمیتونن اینکه چقدر برام خاصی توصیف کنن!

بکهیون به چشمای سبز آلفای جلوش خیره شده اما ذهنش به گذشته سفر کرده بود...روزایی رو به یاد میاورد که خسته و ناامید از پیدا کردن شغل به خونه برمیگشت و بدون هیچ حرفی به سرزنش‌های مادرش گوش میداد...روزایی که خانواده‌ش مجبورش میکردن به دیدن آلفاهای مختلف بره تا بتونه همسر مناسبی پیدا کنه...و توی هیچکدوم از اون روزا هیچکس به اینکه واقعا چه احساسی داشت توجه نمیکرد...بکهیون با خودش فکر میکرد اگه به اردوگاه نیومده بود قطعا تا الان با آلفای ثروتمندی که براش تعیین کرده بودن ازدواج کرده و احتمالا قرار بود هر شب به گریه بیوفته چون بکهیون از روابطِ خالی و بدون هیچ احساسی متنفر بود!
اما حالا اینجا بود...توی این اردوگاه...توی اتاق فرمانده‌ش...مردی که سرنوشت براش انتخاب کرده بود انقدر کامل و بی نقص بود که باعث میشد بکهیون به گریه بیوفته چون بکهیون هیچوقت توی تمام زندگیش طعم خوشحالی واقعی رو نچشیده بود و حالا انگار داشت جواب تمام سختی و بدشانسی‌هاش رو میگرفت!

- بذار بهت بگم پارک بکهیون...من میتونم صادقانه بپرستمت ولی باید بدونی که خیلی خودخواهم...حتی نمیتونم تحمل کنم خنده‌هاتو به کسی نشون میدی...نمیتونم تصور کنم کنار کسی جز من اینطور گونه‌هات رنگ بگیرن و حتی نمیخوام ببینم کسی به جز من لمست میکنه...تو مطلقا مال منی و مهم نیست اسمش چی باشه...خودخواهی یا هر چیز دیگه‌ای...مهم اینه انقدر تشنه‌ی تو و عشقتم که فقط مال خودم میخوامش!

قدمی جلو گذاشت و به بکهیون نزدیک شد،بدنش به بدن کوچیکش چسبیده بود و حالا دستش دور کمر ظریفش حلقه شده بود،به چشمای عسلی رنگش خیره شد و ادامه داد:

- من سخت گیرم،گاهی مثل بچه‌ها حسودی میکنم و تمامت رو مال خودم میخوام اما قول میدم پشیمونت نکنم چون تو فقط بخاطر پرستیده شدن توسط من بدنیا اومدی!

بکهیون نمیدونست چرا فرمانده پارک اینطور حرف میزد،منظورش از سخت گیری تا چه حد بود؟
با دیدن چهره‌ی شوکه و ترسیده‌ی بکهیون خنده‌ای کرد،خم شد و پیشونیش رو به پیشونی بکهیون چسبوند،دست بکهیون رو گرفت و روی قلبش گذاشت،چشماش رو بست و به آرومی زمزمه کرد:

🐺🍫 The War Of Pheromones 🍑🐺Where stories live. Discover now