🐺🍑PART 14🍫

7K 1.5K 179
                                    

توی سکوت کنار فرمانده پارک نشسته بود و همونطور که به گوشت‌های سرخ شده نگاه میکرد،سعی داشت حرفای جونگکوک رو به یاد بیاره اما چرا هر چقدر بیشتر درباره‌ی حرفاش فکر میکرد،توصیه‌هاش دورتر بنظر میرسیدن؟
جونگکوک بهش گفته بود باید فرمانده‌ش رو اغوا کنه اما چجوری؟
بکهیون حتی بلد نبود ساده ترین کار ممکن یعنی خیره شدن به چشمای سبز فرمانده پارک رو انجام بده،جونگکوک با خودش چی فکر کرده بود؟!
وقتی لبخند مرد کنارش به امگای تازه وارد رو بیاد آورد اخم کرد،مثل اینکه چاره‌ی دیگه‌ای نداشت!
با استرس بزاقش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید،دستش رو دراز کرد و روی دست بزرگ فرمانده پارک گذاشت و طولی نکشید تا عطر غلیظ هلو و عسلش فضای اتاق رو پر کنه و با خجالت سرش رو پایین بندازه.
وقتی دست کوچیک و سرد بکهیون روی دستش قرار گرفت،با تعجب نگاهش رو به بکهیون داد و با دیدن سر پایین و گوش‌های قرمز شده‌ش لبخند زد،چرا انقدر شیرین و خواستنی بود؟
نگاهش رو به دستاشون برگردوند و با دیدن تفاوت سایزشون خنده‌ای کرد،دستش سه برابر دست بکهیون بود و رنگ سفید دست بکهیون دربرابر رنگ برنزه‌ی پوستش تضاد جذابی بوجود آورده بود طوریکه چانیول دوست داشت برای ساعتها به این تضاد لعنتی خیره بشه اما میدونست که بکهیون انقدر معذب شده که احتمالا نفس کشیدن رو هم فراموش کرده!
- میخوای خودت بقیه‌شونو سرخ کنی؟
به آرومی از بکهیون پرسید و وقتی بکهیون نگاهش رو بالا آورد و سرش رو به معنای تایید تکون داد و برای چند ثانیه به چشماش خیره شد،لبخندی زد و عقب کشید،به صندلیش تکیه داد و به بکهیونی که گوشت‌هارو برمیگردوند خیره شد،قطعا اگه موجود کوچولوی کنارش میدونست چه اشتیاقی براش داره و چقدر میخوادش هیچوقت برای سپردن خودش به چانیول تردید نمیکرد!
اگه میذاشت چانیول "مالِ من" صداش کنه اونوقت چانیول بهش قول میداد تمامش رو بهش بده و بکهیون هیچوقت ناراحت نمیشد و چانیول هرکاری میکرد تا دوباره گریه نکنه اما حالا فقط میتونست اینطور در سکوت نگاهش کنه و لعنت که حتی نمیتونست بهش بگه چقدر شیرین و زیبا بنظر میرسه!
به خوبی میدونست که فرمانده پارک بهش خیره شده و همین هم اضطرابش رو چند برابر میکرد،گرگ روسی با چشمای سبز لعنتیش بهش خیره شده بود و بکهیون حس میکرد حتی نمیتونه وزن کاهوی توی دستش رو تحمل کنه...این آلفای لعنت شده کل بدنش رو سست میکرد!
چند تیکه گوشت سرخ شده رو وسط کاهو گذاشت و با چاپستیک کمی واسابی روی تیکه‌های گوشت قرار داد و با پیچیدن کاهو،لقمه‌ی بزرگ رو سمت فرمانده پارک گرفت،دفعه‌ی قبل انقدر گرسنه بود که فراموش کرده بود باید به فرمانده‌ش هم از گوشت‌هاش بده و اینبار نمیخواست اشتباه قبل رو تکرار کنه.
وقتی لقمه رو سمت چانیول میگرفت فکرش رو هم نمیکرد چانیول به جای گرفتن لقمه صورتش رو جلو بیاره،دهنش رو باز کنه و با اشاره‌ی انگشت بهش بفهمونه باید لقمه رو توی دهنش بذاره!
بزاقش رو قورت داد و به سرعت لقمه رو توی دهن فرمانده‌ش گذاشت و نگاهش رو ازش گرفت و به گوشت‌های خام روی میز داد،نمیفهمید چرا قلبش انقدر تند میزد و حتی متوجه نمیشد چرا انقدر هیجان داره فقط میدونست نگاهِ خیره‌ و مجذوبِ اون چشمای سبز حتی توانایی گرفتن نفس‌هاش رو هم داره!
- اوم...خوشمزه ترین گوشتی بود که تا به حال خوردم!
اتمام جمله‌ی چانیول با برداشتن تیکه گوشتی همزمان شد و درست وقتی چانیول ادامه‌ی جمله‌ش رو گفت،گوشت از دستش افتاد و قبل از اینکه بتونه تیکه گوشت رو نجات بده پشت دستش به تابه برخورد کرد و بکهیون تنها کاری که تونست انجام بده عقب کشیدن دستش و توی خودش جمع شدن،بود!

🐺🍫 The War Of Pheromones 🍑🐺Where stories live. Discover now