🐺🍑PART 27🍫

4.7K 1.1K 410
                                    

موسیقی متن این قسمت:
Jungkook_At my worst
═════≪☾︎••☕️••☽︎≫═════

خوشبختی برای هرکسی معنای متفاوتی داره، برای یکی دیدن نگاه افتخارآمیز پدر و مادرش بعد از قبول شدن توی آزمون دانشگاه موردعلاقه‌ش خوشبختیِ کامله، ممکنه برای یکی دیگه استقلال و تنهایی زندگی کردن خوشبختی معنا بشه و برای دیگری ازدواج با فردی که عاشقشه و داشتن چند بچه خود خوشبختی باشه اما برای تهیونگ معنای خوشبختی متفاوت بود...حالا که کنار جونگکوک روی برگ‌های خشک شده‌ی زرد و نارنجی قدم برمیداشت و توی سکوت به آهنگ موردعلاقه‌ش از زبونش گوش میداد با خودش فکر میکرد شاید خوشبختی همین باشه!
شنیده بود که یکی از ملاک‌های خوشبختی همیشگی بودنشه اما تهیونگ اینطور فکر نمیکرد چون میدونست که هیچ چیز توی دنیا همیشگی نیست، گاهی خوشبختی بهت رو میاورد و گاهی بختِ بد زندگیت رو نابود میکرد، درست مثل شادی و غم که همیشگی نبود خوشبختی هم موقتی بود و تهیونگ توی این لحظه دوست داشت وجود جونگکوک رو یه خوشبختی ببینه، یه خوشبختیِ خاص که به چشماش برق، به لب‌هاش لبخند و به قلبش گرما بخشیده بود!

Don’t you worry
نگران نباش
I’ll be there, whenever you want me
من اونجا خواهم بود، هر وقتی که تو منو بخوای
I need somebody who can love me at my worst
من کسی رو میخوام که توی بدترین حالتم هم منو دوست داشته باشه
No, I’m not perfect, but I hope you see my worth
نه، من عالی نسیتم، اما امیدوارم که خوبی‌هام رو ببینی
‘Cause it’s only you, nobody new, I put you first
چون فقط تو هستی، هیچکسی الان نیست، من تورو اول از همه گذاشتم
And for you, I swear I’ll do the worst
و برای تو، قسم میخورم که حتی بدترین کارها رو هم انجام بدم
If you stay forever, let me hold your hand
اگه تو برای همیشه بمونی، بذار دستت رو بگیرم
I can fill those places in your heart no else can
من میتونم همه‌ی اون مکان‌هایی که کسی نوی قلبت پر نکرده رو پر کنم
Let me show you love, oh, I don’t pretend, yeah
بذار عشق رو نشونت بدم، اوه، من وانمود نمیکنم، آره
I’ll be right here, baby, you know I’ll sink or swim
من اینجا خواهم بود، عزیزم، تو میدونی که یا شنا میکنم یا غرق میشم

همونطور که آهنگ موردعلاقه‌ی تهیونگ رو میخوند با خودش فکر میکرد که متنِ این آهنگ چقدر شبیه احساسات خودشه و امیدوار بود تهیونگ صدا و کلماتش رو به خاطر بسپاره و بعدها به یاد بیاره که صدا و نگاهش صادقانه اون کلمات رو بیان میکردن!
خم شد و با دست‌هاش برگ‌های خشک شده رو برداشت و با خنده‌ای که گوشه‌ی چشماش رو خط می‌انداخت ایستاد و برگ‌هارو روی تهیونگ ریخت و تهیونگ برخلاف تصورش، با اخم و کلافه بهش نگفت که چرا مثل بچه‌ها رفتار میکنه و درمقابل چشمای متعجبش اون هم خم شد و برگ‌های خشک شده‌ی بیشتری برداشت و طولی نکشید تا همونطور که به چشمای خوشحالش خیره شده بود برگ‌ها روش ریخته شدن و صدای لذت‌بخشِ خنده‌ی آرومِ تهیونگ گوش‌هاش رو پر کردن...این صدا...این صدای خاصِ فراموش نشدنی همراه تصویری از چشم و لب‌های تهیونگ که میخندیدن، جونگکوک مطمئن نبود اما انگار داشت بهشون اعتیاد پیدا میکرد، داشت از این بالا و پایین شدن ضربان قلبش خوشش میومد و حاضر بود برای دوباره تجربه کردنشون هرکاری بکنه!
گوشیش رو درآورد و همونطور که قبل از خروج از خونه به تهیونگ گفته بود، شروع به گرفتن عکس از تهیونگ کرد و بدون اینکه نگاهش رو از تهیونگ بگیره، پرسید:
- میتونیم باهم عکس بندازیم؟
+ آره
با جواب تهیونگ لبخندی زد و سمتش قدم برداشت، کنارش ایستاد و همونطور که دستش رو پشت کمرش میذاشت و فرمانده‌ش رو سمت خودش میکشید، گوشیش رو با دست راستش بالا برد و طولی نکشید تا عکسی ازشون ثبت بشه که جفتشون رو از این که واقعا دوست داشتن همیشه همینطور بمونن مطمئن میکرد!
- واو پسر...واقعا به هم میایم!
جونگکوک همونطور که عکس‌ رو نگاه میکرد با لحن هیجان زده‌ای گفت و تهیونگ به این فکر کرد که حق با جونگکوکه و اونها واقعا به هم میومدن!
- موافق نیستی؟
وقتی جونگکوک سرش رو بالا آورد و به چشماش خیره شد، تهیونگ کلمات رو گم کرد، به سختی بزاقش رو قورت داد و نگاهش رو از نگاه جدی جونگکوک گرفت، نمیدونست چطور باید به اینکه به هم میومدن اعتراف میکرد و حتی نمیدونست چرا تا این حد هیجان‌زده شده بود!
+ من گرسنمه، بیا برگر بخوریم!
بدون نگاه به چهره‌ی جونگکوک دستش رو سمت گوش چپش دراز کرد و با کشیدن گوشش مجبورش کرد حرکت کنه.
- یاااا...من اینجا سربازت نیستم...هی...فقط باید تائید میکردی، این روش خوبی برای جواب ندادن نیست...میدونم تو هم باهام موافق بودی!
+ تو که جواب رو میدونی پس نپرس!
با جمله‌ی تهیونگ دست از تلاش برای خلاص شدن گوشش برداشت و لبخند بزرگش تا زمانی که به رستوران موردنظر تهیونگ برسن روی لب‌هاش موند!
...
نگاهی به بیست برگر، ده ناگت مرغ و دو ظرف بزرگ سیب زمینی رو به روش انداخت و همونطور که بزاقش رو قورت میداد پرسید:
- مطمئنی میتونی همشون رو توی بیست دقیقه بخوری؟
+ البته...میخورم و برنده‌ی صد دلار میشیم و لازم نیست حتی پولی براشون پرداخت کنیم!
جونگکوک همونطور که با لحن هیجان‌زده‌ای جواب تهیونگ رو میداد، با ذوق به برگرها نگاه میکرد و وقتی صاحب رستوران تایمر رو روشن کرد، شروع به خوردن کرد، مدتها میشد که از فست فود محروم شده بود و فقط میتونست غذاهای بدمزه‌ی سلف اردوگاه رو تحمل کنه و حالا انگار بهشت رو بهش هدیه داده بودن پس باید تا جایی که میتونست از بهشت جلوش لذت میبرد چون قرار بود باز هم به اون اردوگاه لعنت شده برگرده و دیگه نمیتونست همچین چیزی رو داشته باشه!
تهیونگ نگاهی به جونگکوک و غذاهای جلوش انداخت و بعد نگاهش رو به ظرف خودش داد، یک برگر گوشت، پنج ناگت و یک سس کوچیک، این تفاوت نشون میداد که جونگکوک واقعا عاشق غذا بود!
- تموم شد!
جونگکوک همونطور که دستش رو روی شکم برآمده‌ش میکشید گفت و صاحب رستوران با تعجب بهش خیره شد.
_ اما هنوز دو دقیقه باقی مونده!
- میتونی یه کولا بهم بدی!
وقتی صاحب رستوران کولا و صد دلار رو بهش داد، با افتخار نگاهش رو به تهیونگ داد و گفت:
- اعتراف کن که من توی همه چیز خوبم!
قبل از اینکه تهیونگ فرصتی برای واکنش نشون دادن داشته باشه، با برخورد یک مرد میانسال به صندلی جونگکوک، لیوان پر از کولا روی پیراهن بافتِ مشکی رنگش ریخته و جونگکوک شوکه از جا بلند شد تا بیشتر خیس نشه اما فایده‌ای نداشت، پیراهن و قسمت کمی از شلوار مشکی رنگش هم خیس شده بودن!
- وات د فاک؟
نگاهی به اطراف انداخت و با ندیدن مرد با عصبانیت لیوانش رو روی میز کوبید.
- حالا چیکار کنم؟ اینطوری سرما میخورم!
+ میخوای کاپشن من رو بپوش چون من زیرش لباس گرم پوشیدم یا همینجا بمون تا برم و برات لباس بخرم
- کاپشنت رو بهم بده!
وقتی جونگکوک با نگاه هیجان زده‌ای به سرعت جوابش رو داد، کاپشنش رو درآورد و به جونگکوک داد و دوباره مشغول خوردن شد و وقتی جونگکوک پیراهنش رو درآورد و لخت جلوش ایستاد، همونطور که به سختی محتویات داخل دهنش رو قورت میداد با تعجب بهش خیره شد، اولین باری نبود که بدن لخت سربازش رو میدید ولی چرا انقدر جذاب و هوس‌انگیز بنظر میرسید؟
- هی...
جونگکوک قبل از اینکه بتونه کاپشنش رو بپوشه با دیدن گوشه‌ی لب تهیونگ که سسی شده بود سمتش خم شد، میخواست با دستمال سس گوشه‌ی لبش رو پاک کنه اما با فکری که به ذهنش رسید پوزخندی زد و بیشتر به فرمانده‌ش نزدیک شد، الان که تهیونگ اینطور متعجب بهش خیره شده بود و نگاهش فریاد میزد که بدن جونگکوک توجهش رو جلب کرده پس جونگکوک هم قرار نبود به راحتی ازش بگذره، میتونست با یه حرکت فرمانده‌ش رو غافلگیر کنه و با دیدن واکنشش حسابی لذت ببره!
چشمای درشت شده‌ش روی چهره‌ی جونگکوکی ثابت شده بود که هرلحظه بهش نزدیک‌تر میشد، یعنی میخواست لب‌هاش رو ببوسه؟
نمیدونست چرا با این فکر ضربان قلبش انقدر شدت گرفته بود اما صادقانه، واقعا دلش میخواست که جونگکوک اینکار رو انجام بده...دوست داشت توسط جونگکوک بوسیده بشه!
وقتی جونگکوک لب‌هاش رو به گوشه‌ی لب‌هاش رسوند و بعد از چند ثانیه‌ی کوتاه ازش جدا شد، اخم کرد و نگاهش رو ازش گرفت، درواقع نمیخواست جونگکوک از نگاهش متوجه بشه که با همین لمس کوتاه هم ریتم نفس‌هاش بهم خورده بود و از طرفی هم دوست داشت که لب‌هاش بوسیده بشن و حالا شاکی شده بود اما تهیونگ نمیدونست که جونگکوک به خوبی از خواسته‌ش خبر داشت و با خباثتِ تمام اون رو ازش دریغ کرده بود و حالا داشت از دیدن چهره‌ش لذت میبرد!
- گوشه‌ی لبات سسی شده بود!
تهیونگ اخم کرده بود و بهش نگاه نمیکرد اما جونگکوک میتونست گوش‌های قرمز شده و حرکت تند قفسه‌ی سینه‌ش رو ببینه!
+ شلوارت هم خیس شده!
- برای اون راه حل دارم!
جونگکوک با لبخند رضایتمندی گفت و مقابل چشمای کنجکاو تهیونگ شلوارش رو پایین کشید و تهیونگ با دیدن راه حل جونگکوک پوکر بهش خیره شد.
+ شلوار باب اسفنجی؟ داری شوخی میکنی؟

🐺🍫 The War Of Pheromones 🍑🐺Where stories live. Discover now