🐺🍑PART 28🍫

4.5K 1K 127
                                    

- پسرِ پرستیدنیِ من...فکر میکنم این منم که باید بخاطر به دنیا اومدنم و ملاقات کردنِ تو شکرگذار باشم، من بزرگ‌ترین هدیه‌ی زندگیم رو وقتی دریافت کردم که تورو دیدم و اون لحظه کشش عجیبی که بهت داشتم باعث شد با خودم فکر کنم که "همه چیز درباره‌ی این پسر فرق میکنه!" و درنهایت سرنوشت با من همراه شد و دلیلی که بخاطرش به دنیا اومده بودم مال من شد...تو مال من شدی و تموم زیبایی‌های دنیا سمتم اومدن، فقط بخاطر وجود تو...مرکزِ زندگیِ یول!
لحن شیرین چانیول که توی گوش‌هاش پیچید و گرمای نفس‌هاش که به گردنش میخوردن، بدنش که بین دست‌های بزرگش گیر افتاده بود و عطر سرد و خاصِ آلفاش...همه‌شون باعث میشدن نفس کشیدن رو فراموش کنه و تمرکزش رو روی آروم کردن ضربان تندِ قلبش بذاره...توی این لحظه آرزو میکرد که هیچوقت این ضربانِ تند، این کلمات و این احساسات برای هیچکدومشون عادی نشن، آرزو میکرد که عشق و احساساتشون برای سال‌های طولانی همینطور تازه و هیجان‌انگیز بمونن چون این احساسات برای عادی شدن زیادی زیبا و خاص بودن!
+ چان...یول...
بکهیون بالاخره صداش کرده و چانیول باز هم غرق لذت شده بود، این احساسات قوی اصلا عادی نبودن...چانیول با تک تک سلول‌هاش کشش شدیدی رو نسبت به بکهیون احساس میکرد و این توی زندگیش یک معجزه به حساب میومد، وقتی سن کمتری داشت هیچوقت تصورش رو هم نمیکرد که روزی اینطور ساده اما عمیق عاشق بشه، حتی فکرش رو هم نمیکرد که امگای سرنوشتش طوری بی‌نقص باشه که هربار به طرز عجیبی چانیول رو غافلگیر کنه!
+ متوجه سوپرایزم شدی!
بکهیون حالا سمتش برگشته و همونطور که سرش رو برای نگاه کردن به چشم‌هاش بالا گرفته بود، با لب‌های آویزون و نگاه دلخوری جمله‌ش رو گفته بود و چانیول واقعا داشت برای این که لب‌های شیرینش رو به دندون نگیره تلاش میکرد!
- واقعا متاسفم عزیزم، من فقط نگرانت شده بودم
همونطور که با انگشت اشاره و شصتش با موهای عسلی رنگ بکهیون بازی میکرد گفت و حالت چهره‌ی بکهیون به سرعت تغییر کرد و چانیول میتونست به خوبی برق چشم‌های خواستنیش رو ببینه.
+ پس حالا میتونی کمکم کنی...میشه لطفا خامه و پودر شکر رو بهم بزنی؟
نگاه ملتمس بکهیون که اون رو شبیه به بچه گرگ‌ها کرده بود مانع از این میشد که بخواد لب باز کنه و بهش بگه که چقدر توی این کار افتضاحه و حتی اگه نبود هم وقتی کنارش قرار داشت نمیتونست روی هیچ کار لعنت شده‌ای تمرکز کنه!
- البته!
+ عالی شد...ممنونم!
بکهیون با خوشحالی ظرف بزرگ خامه و پودر قند رو جلوی چانیولی که حالا کنارش ایستاده بود، قرار داد و همزن دستی رو بهش داد.
+ با سرعت بهمش بزن تا من کیک رو از فِر دربیارم
- سعیم رو میکنم!
با لبخند معذبی جواب بکهیون رو داد و نفس عمیقی کشید، همزن رو داخل خامه فرو برد و با تمام سرعت و توانی که داشت شروع به هم‌زدن کرد فقط نمیدونست این که خامه اینطور به اطراف و حتی صورتش پاشیده میشد طبیعی بود یا نه!
+ خدای من...چانیول...چیکار میکنی؟
با صدای بکهیون بدون این که متوقف بشه سمتش برگشت و لبخندی مصنوعی تحویلش داد.
- وقتی که تموم شد خودم همه جارو تمیز میکنم
درواقع هیچ نیازی نبود که خودش گندی که زده بود رو تمیز کنه و میتونست خیلی راحت به سربازهاش دستور تمیز کردن کل آشپزخونه رو بده اما از این که ممکن بود بکهیون ازش عصبانی یا ناامید شده باشه میترسید و برای همین هم گفته بود که همه جارو تمیز میکنه و خب...اصلا پشیمون نبود و همین هم باعث تعجبش شده بود...فرمانده پارک بطرز عجیبی جلوی این امگای کوچولوی لعنتی تبدیل به یک ورژن دیگه میشد...ورژنی که خودش رو هم متعجب میکرد اما بطرز عجیب و لعنتی‌تری عاشق این ورژنش بود چون بکهیون به این ورژن توجه بیشتری میکرد!
برگردوندن سرش با برخورد مقدار زیادی خامه به صورتش همزمان شد و نمیدونست الان باید به وضعیتش میخندید یا بابت ضعفش توی این کار عصبانی میشد!
+ چانیول!
وقتی بکهیون با تعجب اسمش رو صدا کرد و چند ثانیه‌ی بعد صدای خنده‌هاش بلند شد، چانیول به راحتی همه چیز رو فراموش کرد و به چهره‌ی بکهیون خیره شد...واقعا چطور ممکن بود که توی هر حالتی پرستیدنی باشه؟
+ کنار لبت خامه‌ای شده، بذار پاکش کنم
بکهیون رو به روی چانیول قرار گرفت و انگشت اشاره‌ش رو روی خامه‌ی گوشه‌ی لب چانیول کشید و ناخودآگاه انگشت رو داخل دهنش برد و مکید و وقتی تکون خوردن سیبک گلوی چانیول رو دید تازه متوجه شد که ناخودآگاه چیکار کرده!
معذب نگاهی به اطراف انداخت و طولی نکشید تا روی پنجه‌ی پاهاش بلند بشه، دست‌هاش رو دور گردن چانیول حلقه کنه و لب‌هاش رو به لب‌های چانیول برسونه...خوب میدونست که چانیول به چه چیزی فکر میکرد و صادقانه اون هم دوست داشت برای اولین بار انجامش بده چون این که میتونست به آلفاش لذت بده باعث میشد حس فوق‌العاده‌ای زیر پوستش بخزه!
- هلویی باهوشِ من!
همونطور که از لب‌های بکهیون فاصله میگرفت گفت و بکهیون لبخندی تحویلش داد، پایین رفت و همونطور که کمربندِ شلوار نظامی چانیول رو باز میکرد با لحن خاصی گفت:
+ وقتی انگشتم رو می‌مکیدم نگاهت فریاد میزد که اینو میخوای!
جلوی پاهای چانیول زانو زد، همزمان دکمه‌ی شلوارش رو باز کرد و زیپش رو پایین کشید، دستش رو از روی شلوار روی عضو چانیول کشید و چند لحظه‌ی بعد بود که شلوار نظامی چانیول همراه لباس زیرش تا زانوهاش پایین کشیده شده بودن و بکهیون با هیجانِ ناشی از بی‌تجربه بودنش توی این کار، داشت به آرومی زبونش رو روی عضو چانیول می‌کشید.
- لعنت بکهیون...زبونت عالیه اما من برای لبات بیقرارم!
از بین دندون‌های جفت شده‌ش گفت و وقتی لب‌های بکهیون دور عضو نیمه تحریک شده‌ش حلقه شدن، با لذت چشم‌هاش رو بست و سرش رو عقب برد، اجازه داد گرمای حفره‌ی دهن بکهیون و همزمان صدای لب‌هاش بیشتر و بیشتر بهش لذت بده و درنهایت طولی نکشید تا بعد از چند ورود و خروج دیکش داخل دهن بکهیون به ارضاش نزدیک بشه و بخاطر همین به موهای بکهیون چنگ بزنه و با ناله‌ی عمیقی روی سرامیک‌های آشپزخونه‌ی اردوگاه ارضا بشه...بعد از دوران بلوغش این اولین باری بود که با این سرعت ارضا میشد و این فقط و فقط بخاطر امگای خواستنی لعنتیش بود که تا این حد اون رو به جنون رسونده بود!
هنوز توی همون حالت مونده بود و به چانیول نگاه میکرد، موهای شقیقه‌ش خیس شده بودن، نفس نفس میزد و جوری نگاهش میکرد که انگار تنها موجود روی زمینه!
موفق شده بود به آلفاش لذت بده و حالا احساس میکرد به همون اندازه لذت برده و این باعث میشد حس بهتری نسبت به خودش داشته باشه!
- ازت ممنونم امگای من...تو همه چیز رو برام هیجان‌انگیز و خاص میکنی!
بکهیون به چانیولی که حالا شلوارش رو بالا کشیده بود و داشت کمربندش رو میبست لبخندی زد و برای چند لحظه‌ی طولانی بهش خیره شد...چانیول همیشه حتی برای کوچیکترین کارها هم ازش تشکر میکرد و این باعث میشد با خودش فکر کنه که اون هیچوقت توی روابط فاکدآپ قبلیش همچین چیزی رو تجربه نکرده بود و حالا احساس میکرد که بالاخره توی زمان و مکان درستی قرار گرفته و میتونه برای همیشه گذشته‌ش رو دور بریزه و به مرد جلوش اعتماد کنه!

🐺🍫 The War Of Pheromones 🍑🐺Where stories live. Discover now