~ My life

5.8K 646 38
                                    

(⛔هشدار! این فیکشن با کاپلِ اصلیِ تهکوک هم توی همین اکانت با همین اسم وجود داره!⛔)

~°~°~°~

زندگیِ من

سخت ترین کاری که تقریبا هر روز بهش تن میدید ، چیه؟ چیزی که براتون مثل عذابه ، ولی به هر حال مجبورید انجامش بدید.

هم صحبت شدن با آدم های احمق؟
خوردن غذا در حالی که اشتها ندارید؟
سر و کله زدن با خواهر یا برادرِ زبون نفهمتون؟
خووندنِ دروغ های کتاب درسی ای به اسمِ تاریخ؟
یا شاید شریک شدنِ تخت خوابتون با کسی که باهاش به زور ازدواج کردید؟

برای من...
شاید ساده و مسخره به نظر بیاد...ولی برای من ، دیدن چهره ی خودم توی آیینه عذابمه...!

اوه... اشتباه نکنید!
من بد چهره یا زشت یا همچین چیزی نیستم!
مسئله چیزِ دیگه ایه.

اون تصویر ، اون چهره که باعث میشه حقیقت بزرگی بهم یادآوری بشه که ازش فراری ام:
من یک مرد هستم!

یک مرد...در حالی که موهای قهوه ای و صافم ، تقریبا تا کمرم بلند شده و تی شرتِ لیمویی رنگم ، چندان مردانه به نظر نمیرسه.

قضاوت کردید...مگه نه؟
اینکه من یک منحرف یا یک دو جنسه ی خارج از خلقِ پاکِ خدا و نقضِ طبیعتم.
یا یک پسر که خودش رو شبیه دخترها میکنه و کارهای زننده ای توی خلوتش انجام میده که فقط خودش و شیطان از اونها خبر دارند...

اشکالی نداره...
قضاوت ، کاریه که هر کسی با دیدنِ وضع من انجام میده. پس...تقریبا میشه گفت بهش عادت کردم!
ولی اینطور نیست.

من دو جنسه نیستم.
من یک منحرف نیستم.
من کاملا یک مرد هستم! فقط...سلایقِ خاص تری نسبت به مرد های دیگه دارم.

من ، برعکس مردها ، آشپزی رو دوست دارم.
من ، برعکس مردها ، رنگ های شاد رو ترجیح میدم.
من ، برعکس مردها ، به آراسته بودنم اهمیت میدم.
من ، برعکس مردها ، از ریش گذاشتن متنفرم.
من ، برعکس مردها ، موهام رو بلند میکنم.

دستم رو به آرومی روی صورتم گذاشتم و زبریِ کمِ مو هایی که دوباره شروع به رشد کرده بودند رو روی سر انگشت هام حس کردم. آه کشیدم:
"لعنتی...باید دوباره اصلاح کنم!"

گونه ی دیگه م رو هم لمس کردم که در لحظه کسی چند بار در زد و بعد ، صدای مادرم اومد:
"پارک جیمین! چهار نفر این بیرون منتظرند تا تو از دستشویی بیای بیرون!"

شیر آب رو باز کردم تا خودم رو مشغول نشون بدم:
"تقریبا کارم تموم شد! الان میام بیرون!"

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now