~ Fresh Air

1.5K 506 56
                                    

پ.ن. : فقط اگه بدونید من برای پیدا کردن کاور هر پارت چقدر وقت میذارم :"

~°~°~°~°~

هوای تازه

دهانم از اضطراب و استرس خشک شده بود و زبونم با چسبیدن به کامم ، اذیتم میکرد.
دونه های عرق روی شقیقه م پایین میومد و به طرز اذیت کننده ای غلغلکم میداد...

حتی نفس کشیدن هم به نوعی انرژی میبرد و من هیچی بیشتر از این نمیخواستم که صحبت های خانم پاتس ، که هیچی ازشون سر در نمی آوردم و اهمیتی هم نمیدادم که حرف هاش مهمه یا نه ، انگار تمومی نداشت!

پاهام هر لحظه میخواستند به سمت جنی قدم بردارند و اون رو از صف ها خارج بکشند تا بتونم باهاش صحبت کنم!
لعنت بهش... این زندگیِ من بود که در خطر بود!

البته... میدونستم آخر این مسیر هیچ جوره به پایانِ خوشی ختم نمیشه.... اما لعنت! من نمیخواستم همه چیز اینقدر زود تموم بشه! در حالی که هنوز هیچ مبلغی برای خانواده م فرستاده نشده!
یعنی جونم رو در ازای هیچی به خطر انداختم؟!
نه... نمیگذارم اینطور بشه...

چیزی نمونده بود که کنترل بدنم رو از دست بدم و از صف خارج بشم... اما دقیقا قبل از اینکه قدم از قدم بردارم ، درِ بزرگ و عظیمی از چندین درِ بی شمارِ اون سالنِ عظیم باز شد و تعداد زیادی آدم های دوربین به دست و یا آماده ی مصاحبه و صدا برداری با عجله پا به سالن گذاشتند!

هر چند خانم پاتس چندان متعجب به نظر نمیرسید..ِ اما لحنش کمی کلافه بود:
"سر کار خانمِ ستیل! (Still) مگر قرار بر این نبود که مصاحب-"

و خانمی که عینکِ گردی به چشم داشت و موهای یک سمتِ سرش رو تراشیده بود ، وسط حرفِ خانم پاتس پرید و لبخندِ بزرگِ گرم و شرمنده ای زد:
"اوه بله قراره بود مصاحبه بعد از صرف صبحانه انجام بگیره... ولی گویا اتفاقی افتاده و صبحانه کمی عقب افتاده. برای همین فکر کردم شاید بتونم زودتر با بانوانِ جوان و ملکه های احتمالیِ کشورمون مصاحبه کنم!"

و بعد همونطور که یک تخته شاسی توی دستش نگه داشته بود ، نزدیک خانم پاتس ایستاد و با چرب زبونی ادامه داد:
"البته فقط در صورتی که شما اجازه بدید! نظرتون چیه؟ اجازه ی شما رو دارم خانمِ پاتسِ عزیز؟"

هرچند از چهره ی در هم رفته و زبانِ بدنِ خانم پاتس ، میشد گفت که اون چندان علاقه ای به هم صحبت شدن و کَل کَل کردن با اون خانمِ عینکی با اون موهای تراشیده و کُتِ چرم و شلوارِ جینِ زاپ داری که به تن داشت ، نداره!

خب... شاید کمی حق داشت!
اونها انگار کاملا نقطه ی عکسِ همدیگه بودند!
یکی با موهای مرتب و لباسِ رسمی و دامنِ پف دار و بلند... و دیگری با اون تیپِ... خب... چطور بگم؟! شاید زیادی نامناسب برای فضای قصر!

the Princess :::... ✔ Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin