~ Kraa, kraa!

1.5K 502 174
                                    

قار، قار!

(-ادیت نشده-)

نمیتونم نفس بکشم...
نمیتونم حرف بزنم...
نمیتونم فرار کنم...
دارم خفه میشم!

اما تنها صدایی که اون لحظه انتظار نداشتم بشنوم، صدای جنی بود که همونقدر ناباور و بی خبر از همه چیز به نظر میرسید:
"اوه! جیمین! باورم نمیشه! چطور تونستی همچین چیزی رو از ما پنهان کنی؟"

حینی که بی اختیار میلرزیدم، به سمتش چرخیدم...
از جنی متنفرم...
از خودم هم همینطور...! چطور حتی برای یک لحظه با خودم فکر کردم که توی این جمع تنها نیستم و کسی رو دارم که پُشتِ منه؟

من یک احمقِ زودباورم...
و حالا خودم رو به کُشتن دادم.

اما کلماتِ بعدی ای که جنی حین نزدیک شدن به من و فشار دادنِ عضله های ساعدِ دست هام بین انگشت های ظریفش، با یک لبخندِ هیجانزده و بزرگ به زبون آورد، چیزی نبود که انتظار داشتم:
"تو هم مثلِ خاله ی من اهلِ ورزش و بدنسازی بودی؟! باید زودتر بهمون میگفتی! وای به حقِ ایلیا... چقدر عضله هات خفن و باحاله!"

حینی که من حتی نمیتونستم بیانِ یک کلمه رو به لب های لرزونم بسپارم، همهمه های ریزِ جمع با نزدیک تر شدنِ سویون و لمس شدنِ بازوی دیگه م توسطِ انگشت های محتاط و زنانه ی اون، کمی پایین تر گرفت...

و سویون با یادآوریِ چیزی، با شوق و ذوقِ همیشگیش کلماتِ صادقش رو بیان کرد:
"اوه! اوه! مامانِ من هم وقتی جَوون تر بود خیلی به ورزش کردن علاقه داشت... اصلا همینطوری بود که با پدرم آشنا شد! هر دوشون توی باشگاهِ بدنسازی همدیگه رو دیدند!"

و لحظه ی بعد مثلِ همیشه، حتی قبل از اینکه کسی چیزِ بیشتری ازش بپرسه، خودش ریز با خودش خندید و بیشتر توضیح داد:
"البته خیلی سرِ من غر میزنه و همه ش میگه که به خاطرِ حامله شدنِ من، تمامِ عضله های شکمش از قیافه افتاده و دیگه هیچوقت مثل قبل نمیشه. ولی من میدونم که بلوف میزنه. فقط این روزها دیگه مثلِ قبل حوصله ی باشگاه رفتن نداره."

اما درست وقتی که برای یک لحظه باور کردم همه چیز تقریبا به خیر گذشته، دنیا بارِ دیگه بهم ثابت کرد که زندگی همیشه هم اونقدر که فکر میکنی بهت آسون نمیگیره...

و اون درست لحظه ای بود که شارلوت مخالف با نظرهای گفته شده، صورتش رو با انزجار جمع کرد و بدونِ گرفتنِ چشم هاش از بدنم، سویون رو مخاطبِ کلماتش قرار داد:
"باورم نمیشه مادرت چطور تونسته با همچین هیکلی کاری کنه که پدرت ازش خوشش بیاد! غیرممکنه!"

و لحظه ی بعد سویون با چهره ای که دیگه مثلِ قبل از ذوق نمیدرخشید، با صدای تحلیل رفته ای از در دفاع از خودش پرسید:
"اما...مگه چه اشکالی داره؟"

و شارلوت حینی که هنوز قصد نداشت شنلِ من رو از چنگش آزاد کنه، دست هاش رو به کمرِ باریکش زد و پوزخندِ عصبی ای سر داد:
"شوخی میکنی؟ از سر تا پا، اشکال داره! همچین بدنِ عضلانی ای برای یک زن، درست به اندازه ی یک بدنِ ظریف و شل و ول برای یک مرد، چندش آوره!"

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now