~ Mysterious KimTaehyung

1.7K 540 34
                                    

کیم تهیونگِ مرموز

پیراهن آستین بلند و شلوارِ سِت شده ی ساده و در عین حال شیکی که بهم داده شده بود ، بیشتر از چیزی که فکر میکردم به تنم نشسته بود.

به خاطر ریزنقش بودن بدنم ، مجبور بودم کمی شلوار رو بیشتر از حد معمول بالا بکشم.
طوری که کِش شلوار به جای قرار گرفتن دور کمرم ، بالای نافم قرار گرفته بود!

هرچند به لطف پیراهن ، چیزی از اون معلوم نبود.

لباس هام به رنگ آبیِ روشن بود.
رنگی که مغز های مردم ، مختص به جنس مذکر در نظر گرفته بودند...
همونطور که رنگ صورتی رو فقط برای جنس مؤنث قبول میکردند!

هرچند این مرزِ رنگ ها برای من کوچیک ترین اهمیتی نداشت. هر چی باشه ، من همون پسری بودم که طلبکارهای پدرش ، با دیدن موهای بلندش گول خورده بودند و بعد ازم مُشت خورده بودند :)

به سمت سالن اصلی عمارت برگشتم.
تا مثل جشن های دیگه ، یک گوشه کنار اُرکِستِر یا دور و بر مینی-استیج ، آروم بشینم و بی سر و صدا منتظر بشم تا وقتی که نوبتم بشه...بخوونم...و برم!
درست مثل یکی دیگه از آلاتِ موسیقی :)

من توی اینجور موقعیت ها ، چندان فرقی با یک گیتار یا یک پیانو نداشتم!

با چشم هام دنبال دخترِ صاحب تولد گشتم و با پیدا کردنش ، در حالی که لحظه ای روی صندلی نشسته بود تا خستگی بگیره ، به سمتش قدم برداشتم.

با دیدن من ، چهره ی خسته ش رو کنار زد و دوباره همینطور که صاف مینشست ، لبخندِ کوچیک و محترمانه ای روی لبهاش اورد...
درست مثل یک اصیل زاده.
حقا که اون دخترِ خوش رفتار ، لایقِ درجه ش بود.

وقتی بهش رسیدم ، اون زودتر از من به حرف اومد:
"لباس هاتون مورد پسند بود آقای پارک؟"

با لبخند بزرگ و قدردانی ، با سر تایید کردم:
"کاملا! سلیقه تون قابل تحسینه."

با حرکت سرش تشکر کرد. کمی خم شدم و پرسیدم:
"خانم جئون... من باید کجا اجرا کنم؟"

دفترچه ی کوچیکش رو از دست راست به دست چپش داد و با آزاد شدن دستش ، به جایی اشاره زد:
"تقریبا یک ساعت دیگه سر و کله ی گروه اُرکِست پیدا میشه و اونجا قرار میگیرند."

دستش رو پایین اورد و ادامه داد:
"اگه ممکنه بگذارید اول اعضای ارکست جاهای خودشون رو مشخص کنند. با رهبر ارکست هماهنگ کردم جای شما رو هم در نظر بگیره."

با گیج و منگی پلک زدم...
یعنی هنوز جام مشخص نبود؟
پس تا اون موقع باید چیکار میکردم؟!

دخترِ صاحبِ جشن ، انگار که از صورتم خوونده باشه ، دوباره لبخندش رو روی لب هاش اورد و همینطور که از روی صندلی بلند میشد ، گفت:
"عجله تون رو به حسابِ با تجربه بودنتون میذارم!"

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now