~ like a lizard

1.3K 487 159
                                    

مثل یک مارمولک 🦎

~°~°~°~°~

یک چالش دارم براتون!
به عکس کاور نگاه کنید و سعی کنید اسکرین موبایلتون رو لیس نزنید-
اوهوم... خودمم شکست خوردم.

~°~°~°~°~

حوله... حوله... حوله...
حوله هام کجاست؟!

چرا اینقدر گیجم؟
به خودت بیا جیمین!
یک شلوار در آوردن اینطور مضطربت کرده؟!

البته که مضطربم کرده!
محض رضای روح ایلیا...!
من الان فقط با یک پیراهنِ آستین بلند که به زور تا نیمه ی رون هام میرسه و لباس زیر اینجا ایستادم!
دیوونه شدم؟!

مسخره بود که صداهای مختلفی از شخصیت های مختلف خودم توی سرم با همدیگه دعوا میکردند و من، همونطور ایستاده روی سنگ های سرد بالکن، وسط اون هوای تابستونیِ بعد از بارون، خشکم زده بود!

شاهزاده ی کشورم توی حموم اتاقم، منتظر یک حوله ست... و من نمیدونم دارم چیکار میکنم؟!

بارِ دیگه به سایه ی درخت های بزرگ نگاه انداختم...
اگه دوباره شلوارم رو میپوشیدم، چی؟!
ممکن بود اون مردِ شورشی متوجهش بشه و بلایی سرم بیاره که با خودم بگم "کاش فقط هیچوقت اون شلوار لعنتی رو نپوشیده بودم!"...؟!

نگاهم روی شلوارِ افتاده روی زمین برگشت...
لحظه ی بعد اون شلوار دوباره بین دست هام بود و من روی نفس کشیدنم تمرکز کرده بودم....

نه.
مهم نیست چقدر دلم بخواد اون شلوار لعنتی رو بپوشم. نمیتونم این کار رو انجام بدم. چون انگار هنوز جایی ته دلم میدونم که به محض پوشیدنش، جیهوپ قراره دوباره از جایی مثل زیر تختم ظاهر بشه و اون نگاهِ سرزنش کننده و تهدیدگرش رو نشونم بده...

"جیمین؟!"

صدای شاهزاده که اسمم رو صدا میزد، باعث شد تصمیم نهاییم رو بگیرم و با برگشتن توی اتاق و بستنِ درِ کشوییِ بالکن پشت سرم، اون شلوار لعنتی رو توی کشوی لباس ها برگردونم و حوله ای که گوشه ی اون کشو تا شده و مرتب گذاشته شده بود رو بردارم:
"اومدم!"

قدم هام رو سریع تر از همیشه جلوی درِ بسته ی حموم کشیدم و چند تقه ی آروم بهش زدم...
و همون کافی بود تا شاهزاده ی بیش از حد محجوبِ مو پر کلاغی، باریکه ی کوچیکی از در باز کنه و دستش رو برای گرفتن حوله بیرون بیاره.

اما به محض اینکه اون حوله رو توی دستش گذاشتم و اون بعد از برگشتن توی حموم، در رو پشت سرش بست، انگار که چیزی که واقعا میخواسته رو نگرفته باشه، با لحن شاکی ای پرسید:
"همه ش همین؟!!!!"

طوری به درِ بسته اخم کردم که انگار هنوز میتونست چهره ی دلخور و بی حوصله ی من رو ببینه:
"مگه یک نفر میتونه چقدر حوله توی اتاقش داشته باشه؟!"

the Princess :::... ✔ Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon