~ How people react

1.5K 542 185
                                    

واکنشِ مردم


چرخ های چمدونم با صدای نه چندان شنیدنی ای پشت سرم روی سنگفرشِ فضای آزادِ قصر کشیده میشد...

نگهبان ها تحتِ وظیفه شون منتخبین رو تا هواپیما همراهی میکردند و هر چهار نفر، وظیفه ی یکی از ماها رو به عهده داشتند! ولی واقعا این تعداد از نگهبان و محافظه کاری لازم بود؟

جوابِ این سوال رو وقتی گرفتم که دروازه های جنوبیِ قصر کنار رفت و صدای کَر کننده ی جمعیتِ عظیمی از مردمِ عادی به گوشم رسید!

اما اون صداها و فریاد ها، هیچکدوم توهین آمیز یا فحاش نبودند! بلکه...
بلکه حاصلِ شادی و فریاد های تشویق بودند!

دخترها برای امنیتِ بیشتر یکی یکی و به نوبت مسیرِ کوتاهی از بینِ جمعیت طی میکردند و خودشون رو به فرودگاه سلطنتی میرسوندند... و جنب و جوشِ اون جمعیت حالا بهم میفهموند که چرا هر کدوم از ما توسطِ چهارتا نگهبان محاصره و محافظت میشدیم!

چرا که اون مسیرِ باریک از بینِ جمعیت، همین الانش هم به کمکِ تلاش های دو ردیف از نگهبان های منظمِ سلطنتی تشکیل شده بود.

دختری که انگار از ذوق و شوقِ سفر زودتر از همه خودش رو به دروازه رسونده بود، اولین نفر به کمکِ نگهبان هاش به مسیرِ باریکِ بینِ مردم قدم گذاشت و با گذشتِ چند ثانیه و رسیدنِ دختر به پایانِ مسیر، دومین منتخب راهی شد...

اون رو میشناختم. کی بود که اون دخترِ افاده ای و مغرورِ درجه سه رو نشناسه؟!

هرچند انگار مردم اون رو به چشمی که من میدیدمش، نمیدیدند... چرا که به قدم گذاشتنش بین جمعیت و همراهی شدنش توسط نگهبان ها، صدای تشویق و ذوق زدگی بالاتر رفت و من حتی تونستم چندین تابلوی شیک که مشخصا براشون پول خرج شده بود رو با نوشته های "شارلوت اسکینز" ببینم!

به حقِ ایلیا...
چطور ممکنه دختری با اخلاقیاتِ اون اینطور بین مردم طرفدار داشته باشه؟!

هرچند میشه گفت لحظه ی بعد تقریبا جوابم رو گرفتم. لحظه ای که شارلوت با قدم های حساب شده ش، دامنِ چشمگیرِ لباسش رو به رخ کشید و با تکون دادنِ دستش برای مردم، یک لبخندِ دروغین ولی گول زننده و حرفه ای روی صورتش نشوند...
درست مثلِ یک سلبریتیِ درجه سه.

هرچند انگار جنی نظرِ متفاوتی داشت... چرا که انگار با دیدنِ چهره ی تعجب زده ی من متوجه افکار شلوغم شده بود و با به دنبال کشیدنِ چمدونش پشت سر خودش، کنارم ایستاد و به آرومی نزدیکِ گوشم زمزمه کرد:
"تو هم به همونی که من فکر میکنم، فکر میکنی؟!"

و من بعد از چند بار پلک زدن، شونه بالا انداختم و اون نظرِ ذهنِ درجه دوی خودش رو به زبون آورد:
"شک ندارم همه شون رو خریده!"

the Princess :::... ✔ Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt