meeting;قرار ملاقات☕👬

1.9K 433 63
                                    

چهارشنبه
"جونگکووووووووک!!"
داشتم نم موهامو با حوله میگرفتم که جیمین از پشت در دستشویی دادزد.

_هااااان؟؟
با اعصاب خوردی جوابشو دادمو درو باز کردم که لباس مناسب پیدا کنم،درحالی که فقط یه حوله دور کمرم بود.

"یه شماره ناشناس بهم پیام داده میگه پنج دقیقه دیگه تورو جلوی کافه دامپلینگ میبینه."

با گیجی برام پیامو خوند.

چشمام تا اخرین حد گشاد شد و همونجور که تیشرت مشکیمو میپوشیدمو گوشیشو چنگ زدم.

فورا فهمیدم که شماره تهیونگه و بعد فهمیدم...

من فقط پنج دقیقه فرصت دارم.

تا کافه ای که گفته بود ده دقیقه پیاده راه بود و ماشینمم تعمیرگاه بود.

از بدبختیم ناله کردم.

_تهیونگه.بهش بگو اونجا میبینمش.
یه جین پاره پوره پوشیدم و تیمبرلندامو پام کردم.

☆☆بدون کلاه☆☆همینجور که کلیدای خونه رو برمیداشتم و به سمت خیابون میدوییدم مدام خودمو نفرین میدادم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

☆☆بدون کلاه☆☆
همینجور که کلیدای خونه رو برمیداشتم و به سمت خیابون میدوییدم مدام خودمو نفرین میدادم.

همینکه پامو از ساختمون بیرون گزاشتم دوباره به خودم فحش دادم که چرا موهامو درست خشک نکردم.

مطمئن بودم که سرما میخورم ولی الان برام اهمیتی نداشت.پس شروع به دویدن کردم.

به ساعتم نگاه کردم و فهمیدم همین حالاشم پنج دقیقه دیر کردم پس شروع کردم مثل دیوونه ها دویدم و باعث شدم مردم بد نگاهم کنن.

یک دقیقه بعد وایسادم و نفس های کوتاه اما عمیقی کشیدم.

نمیخواستم تهیونگ بدونه که تا اینجا دویدم که سرموقع ببینمش.

سرمو تکون دادم که افکارم ناپدید بشن.

وقتی نفسم برگشتم لباسامو مرتب کردم و عرق پشت گردن و صورتمو پاک کردم.

به کافه که نگاه کردم تهیونگو نزدیک پنجره دیدم که منتظرمه.

به کافه که نگاه کردم تهیونگو نزدیک پنجره دیدم که منتظرمه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


وانمود کردم که ندیدمش و تو رفتم.

بوی قهوه و شیرینی که به مشامم خورد نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم.

چند ثانیه الکی نگاهمو تو کافه چرخوندم که مثلا دنبالش میگردم و بعد به سمتش راه افتادم.

همینجور که روبروش مینشستم بهم لبخند زد.

دستی لای موهام کشیدم و فهمیدم موقع دویدن تقریبا مثل میخ خشک شدن.

اه کشیدم.

+موهات چرا خیسه؟؟؟

صدای بم کوفتیش باعث شد از افکارم بیرون بیام و صورتم یه گر ملایم بگیره.

البته که اون فهمید و یه پوزخند رو صورتش ظاهر شد.

_ وقتی به جیمین پیام دادی ،من حموم بودم.
گفتم و از پنجره بیرونو نگاه کردم.

+اااه

دهنشو باز کرد و چیزی گفت که باعث شد من مثل گوجه قرمز بشم.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇کتاب بعدی میخوام ژانرو عوض کنم از طنز خسته شدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
کتاب بعدی میخوام ژانرو عوض کنم از طنز خسته شدم.انگست فکر نکنم ولی درامی چیزی....
مرسی از اونایی که ووت میدن و مرسی از اونایی که فقط میخونن💜💜



Life guard;غریق نجاتWhere stories live. Discover now