trust;اعتماد✊

1.5K 295 62
                                    

یک هفته بعد.

"خبرتون برید یه قبرستون دیگه،کاپل چنددددش.

جیمین با چندشی گفت و دهنشو برامون کج کرد.

خودمو بیشتر تو بعل تهیونگ جا دادمو بهش زبون درازی کردم.

بهش برخورد و با بیگلش منو زد.

بهش برخورد و با بیگلش منو زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

☆☆بیگل تقریبا همون دوناته☆☆

اومدم از جام بلند شم ولی تهیونگ نزاشت و منو محکم روی پاش برگردوند.

_اززززت بدم میاد.
رو به جیمین داد زدم و جامو تو بغل تهیونگ محکم کردم.

جیمین و تهیونگ بهم خندیدن.

چشمامو چرخوندم و سرمو روی میز کوبیدم و برای تصمیمای زندگیم تاسف خوردم.

_اه بیخیال من میرم سفارش بدم.
تهیونگ سرشو در تاییدم تکون داد.

سمت پیشخوان رفتم  و نوشیدنیمو سفارش دادم.
بعد از سفارش توی صف وایسادم تا نوبتم بشه،تا اینکه یه چهره نااشنا نزدیکم شد.

راستش کیوت بود.موهای فر قهوه ای روشن داشت،لبخند بزرگ دندونی و یه بدن ورزیده.

ولی از تهیونگ کیوت تر نبود.

_میتونم کمکت کنم؟

=بله میتونی.
خم شد و توی گوشم زمزمه کرد.
=میتونی به این دیک کمک کنی.

گفتش و بعد دستمو گرفت و به سمت همون ناحیه برد.

از چندش بدنم جمع شد   و فورا دستمو کشیدم.

_ببخشید ولی من دوست پسر دارم.
یه قدم کوچک به عقب برداشتم.

=مطمئنم من میتونم حس بهتری بهت بدم.
با لحن تحریک امیز و چندشی گفت.

چشمامو چرخوندم و قهوه مو که حاضر شده بود برداشتم.

_یکی دیگه رو پیدا کن سوییتی.

به سمت میزمون راه افتادم.

کنار تهیونگ نشستم و اروم قهوه مو خوردم.

چیزی که متوجهش نشده بودم این بود که جیمین ،تهیونگ و یونگی شوکه بهم نگاه میکردن.راستش اصلا نفهمیدم یونگی کی اومده بود.

_هاااان؟؟

+اون کی بود؟؟

_کی،کی بود؟؟

+خودتو نزن به اون راه جئون فاکینگ جونگکوک!!

دستاشو مشت کرده بود و محکم فشار میداد و مشخص بود عصبیه.

اطرافو نگاه کردم تا منظورشو بفهمم و همون پسره رو دیدم که بهم چشمک میزنه.

میتونستم حس کنم تنش داره بیشتر میشه.

_من نمیشناسمش.
اروم گفتم.

+نمیشناسییییش؟؟پس چرا یجوری بودید که انگار بیشتر از دوستید؟؟

_باورم نداری؟؟
بعد از چیزی که دیدم به نظر قابل اعتماد نمیای.

+چرا باید داشته باشم؟

_چطور جرات میکنی؟ اون داشت باهام لاس میزد ولی من ردش کردم.

+به نظر نمیومد چون داشتی دیکشو لمس میکردی.

بلند شدم و تو سکوت اونجارو ترک کردم.میز قهوه ام روی میز موند.

در کافه رو محکم بستم و با عصبانیت به سمت خونه رفتم.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇این پارت کوتاه بود ولی میدونید دست من نیست دیگه😂ممنون که ارزش قائل میشید و ووت میدید💜اگر پارت های قبلم ندادید لطفا بدید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
این پارت کوتاه بود ولی میدونید دست من نیست دیگه😂
ممنون که ارزش قائل میشید و ووت میدید💜اگر پارت های قبلم ندادید لطفا بدید.

Life guard;غریق نجاتWhere stories live. Discover now