what are we?2;ما چی هستیم؟۲

1.7K 319 69
                                    

صدای زنگ خونمو شنیدم.

جیمین ۲۰دقیقه پیش رفت پیش دوست پسراش.

اره اون دیگه سینگل نیست و اره اون بادوتا غریق نجات هات یعنی یونگی و هوسوک قرار میزاره.البته نه هات تر از تهیونگ.
به هرحال اون سناریو های جیمین بالاخره کار دستش داد...

(همین...این ته اشاره نویسنده به سوپمینه...شاید بعدا براش چندتا پارت خودم نوشتم.)

بلند شدم و درو باز کردم.

تهیونگ با یه بسته شکلات و اب نبات پشت در بهم لبخند میزد.

منم بهش لبخند زدم و قبل اینکه بزارم بیاد تو بسته هارو ازش گرفتم.

_تو قطعا میدونی چجوری منو خوشحال کنی.

من میگم و باعث میشم اون بخنده چون از استرس افتاده بودم به جون بسته ها.

تهیونگ متوجه شد که پرخوری عصبیه و نگران بهم زل زد.

بهش اهمیت ندادم و با بسته های نصف شده ام کنارش روی مبل نشستم.

بسته هارو که دید چشماش گشاد شد،میخواست صداش در بیاد و نگرانیشو ابراز کنه که نزاشتم.

_چیزی نپرس.

من گفتم و اون سرشو تکون داد ولی هنوز عجیب بهم نگاه میکرد و من خوراکیامو تموم میکردم.

یهویی فضای اتاق سنگین شد.که باعث تهیونگ سیخ بشینه چون حالت بازیگوش من از بین رفته بود و جدی شدم.

_باید حرف بزنیم تهیونگ.

گفتم و دستمو روی رونش گزاشتم.

بدنش پرید ولی دستمو کنار نزد.تو چشماش زل زد.

+درباره ی؟؟؟؟

حالا اونم جدی شده بود.

_درباره ی ما.

گفتم و دستم از روی رونش افتاد.درگیریو تو چشماش میدیم ولی نمیدونستم راجع به چیه.

+م..م..من...نمیدونم راجع به چی حرف میزنی؟؟

با لکنت جوابمو داد.

واسه لجوجی و بی اعتناییش ابرومو بالا انداختم.

خب حقیقتا داشتم میرفت رو اعصابم.

_میدونی..ما همش اینور اونور یه کارایی باهم میکنیم،اون لمسای  احساسی و قشنگ.این چیزیه که راجع بهش حرف میزنم.
من که ثانیه به ثانیه  بیشتر قاطی میکردم گفتم.

فهمید که نمیتونه از زیرش در بره و اه کشید.

+ما هیچی نیستیم.

خشکم زد.

اروم سرمو بالا اوردم و بهش خیره شدم.

همینجور که با چشمای باریک شده بهش زل زدم ،اونم نگاه خیره و قوی شو از روم برنداشت.

_اوه جدا؟؟؟؟
با طعنه گفتم.

روی کاناپه میخش کردم و هردوتا دستشو بالای سرش نگه داشتم.

بدون حرف بهم خیره بود.

لبامو اروم  روی لباش مالیدم.

_این هیچیه؟؟
اروم روی لباش گفتم.

پایین تنه هامونو اروم بهم مالیدم تا جایی که ناله اروم و تاریکشو بشنوم.

بعد پوست نزدیک سینشو گاز گرفتم.

_این هیچیه؟؟؟؟
همینجور کارای تحریک امیزمو ادامه دادم و با طعنه پرسیدم.

با یه چهره تاریک جاهامون برعکس کرد .

اوووو اووووه.

+واقعا اینو میخوای جونگکوک ؟؟

فکمو محکم گرفتو صورتمو به مال خودش نزدیک کرد.

+خب...موفق شدی..

زمزمه  کرد و لباشو روی لبای من محکم فشار داد.

زمزمه  کرد و لباشو روی لبای من محکم فشار داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
💜💜

Life guard;غریق نجاتWhere stories live. Discover now