💜part 1🖤

9.8K 822 65
                                    

تو دنیایی که نمی تونید بین دو شخصیت تفاوت قائل شید ، یکی به عنوان یه دانش آموز نترس و دیگری به عنوان پسر پرخاشگر و مغروری که مدیرعامل معروف بزرگترین شرکت در کره است، کسی نیست جزء جئون جانگکوک...
یه پسر جذاب و هات که توی کالج و جاهای دیگه شناخته شده است.
جوری جذابه که فقط میتونه با راه رفتنش تموم دخترا رو دیوونه ی خودش کنه.

اکثرا براش سر و دست میشکنن و توی سرشون رویاهایی میبینن که هیچوقت به واقعیت تبدیل نمیشن چون، ساده به دست نمیاد!

یه چیز خیلی جالب راجبش اینه با اینکه خیلی معروف و محبوبه اما نمراتش همچین هم تعریفی ندارن، میشه گفت افتضاحن!
حالا هم که مثل یه مرده‌ی متحرک توی راهرو های کالج به سمت کلاسش میرفت. مثل اینکه اصلا براش مهم نبود چقدر دیرش شده!
Jungkook pov:

داشتم قدم میزدم که یونگی، جیمین و هوسوک رو دیدم.
یونگی: "تف توش به چه علت ما باید درس بخونیم؟".
جیمین: "خفه شو ددی جون!"
یونگی برگشت و با شوک بهش خیره شد
یونگی: "تو الان انجامش دادی..."
با شستش لبای جیمین و نوازش کرد
که جیمین کشید کنار و با اخم محوی گفت
جیمین: "ما واسه چیز دیگه ای اینجاییم، می دونم برای کالج رفتن پیر شدیم اما باید قوانین دوون رو رعایت کنیم، یادته؟"
آهی کشیدم و باهم به سمت کلاسمون رفتیم. وارد کلاس شدیم و همه از کاراشون دست کشیدن و به ما نگاه کردن، یک هفته ای بود که تو این کالج درس میخوندیم.بابام کالجمون و برای کارمون عوض کرده بود و حالا یونگی و جیمین سال اولی بودن.

معلم: "دوباره دیر کردید". بهمون خیره شد و منم بدون اینکه توجهی بهش بکنم رفتم و نشستم بغل پسری که کلش توی دفترش بود و داشت چیزی مینوشت. با نشستن من سرش و آورد بالا و به من یه نگاه کرد و دوباره سرش رو انداخت پایین.
جونگ کوک: "بی ادب".
پسر:"ها؟"
پسر گیج به من نگاه کرد
جونگ کوک: "این بی ادبیه که سلام نمیکنی"
چشماشو تو کاسه چرخوند که باعث شد خونم به جوش بیاد و با چشمایی که ازش آتیش میزد بیرون بهش نگاه کنم تا بفهمه اگه تا یک دقیقه دیگه حرفی نزنه، کارش ساختس. با ترس عقب رفت و به نگاهش و دزدید
پسر: "س...سلام"
به قیافه ی ترسیدش پوزخندی زدم و گفتم
جونگکوک: "کیوت"
رو به معلم کردم و هدفونم و گذاشتم، آهنگم رو گوش دادم.
بعد نیم ساعت معلم اومد و هدفون و از رو گوشم برداشو
معلم:" این تو کلاس غیر مجازه جئون "

جونگکوک :"بهتر از اینه که کار بدتری کنم" نگاه خیره ای به من انداخت. بی حوصله نگاهش کردم.
معلم: "یک هفته گذشته و تو هنوزم به من احترام نمی زاری".
جانگکوک: "من به کسایی که لیاقتش رو دارن احترام می زارم".
از عصبانیت دستش رو کوبید رو میز که توجه همه دانش آموز ها جمع شد و به من نگاه کردن با عصبانیت نگهش و ازم گرفت و رفت ،نگاهم و به پسری که کنارم بود دادم هنوزم داشت توی دفترش مینوشت
جانگ کوک: "چی می نویسی؟"
سرش رو بالا اورد و به من نگاه کرد
پسر:" شخصیه"
چشمام و چرخوندم و. اون و از بالا به پایین نگاه کردم کبودی روی دستش بود و لبش بریده شده بود شونه هام و بالا انداختم که زنگ به صدا در آمد. کوله پشتی ام رو برداشتم و به سمت ماشینم رفتم

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें