جئون جونگ کوک یک میلیاردره که به زودی مدیرعامل و مالک شرکت بنگتن میشه
یک مرد اسرار آمیزه که فقط خانواده اش میدونن که اون واقعاً کیه
کیم تهیونگ یه آدم کیوته و هنوز دانشجوعه که توسط والدینش مجبور میشه که تو شرکت والدینش مدل بشه
چه اتفاقی میوفته اگه...
صبح که از خواب بیدار شدم تهیونگ و در حالی که خیلی آروم کنارم خوابیده بود پیدا کردم،لبخندی به چهره ی آرومش زدم و دستم و روی گونش گذاشتم و جوری که بیدار نشه نوازشش کردم . بعد چند دقیقه تکونی خورد و چشماش و باز کرد. جونگ کوک: "صبح بخیر" سرش و بلند کرد و لبخندی بهم زد تهیونگ: "صبح بخیر" جونگ کوک: "زود باش بریم دیگه". سرش و تکون داد و بلند شدیم از روی تخت به سمت بیرون راه افتادیم هر کدوممون سمت اتاق خودش رفت تا روتین صبحگاهیش و انجام بده. بعد چند دقیقه که لباسام و پوشیدم رفتم بیرون که اون و تو لباسایی که به شدت کیوتش کرده بودن دیدم.
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
بهم نگاهی انداخت و بعد سرش واز نگاه خیره ی من انداخت پایین تا گونه های سرخش و نبینم که خب هیچ چیزی از نگاه تیز من دور نمیمونه
هیونا:"صبح بخیر پسرم زخمت چطوره؟". جونگ کوک:"خوبم" رفتیم پایین،سمت میز و نشستیم رو صندلی ها و شروع کردیم به خوردن تهیونگ اروم اسمم و صدا کرد برگشتم سمتش و منتظر نگاهش کردم تا ببینم چی میخواد بگه جونگ کوک:"بله؟" تهیونگ:"من میخوام برم کلاس ". جونگ کوک:" باشه ولی محافظ با خودت ببر". سر تکون داد
دوون: "جونگ کوک ماموریت جدید داری". جونگ کوک:"امروز؟ " داروون:"میدونم صدمه دیدی ولی لازم نیست بدو بدو کنی فقط یه قرارداد باید با چوی ببندی." جونگ کوک:"رهبر مافیا؟". سری تکون داد. جیمین:"بیا بریم ته" تهیونگ سری تکون داد و بلند شد،داشتن میرفتن که یادم اومد منم کلاس دارم پس گفتم:"صبر کنید".
وایستادن و منتظر به من نگاه کردن.از پشت میز بلند شدم و رفتم سمتشون روبه روی تهیونگ وایستادم و گفتم:"من میبرمت،منم کلاس دارم". سرشو تکون داد و رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم ماشین و تو محوطه پارک کردم و پیاده شدیم قبل از اینکه بره رفتم سمتش و دستش و گرفتم و فشار آرومی بهش وارد کردم که باعث شد حاله ای از رنگ صورتی روی گونه هاش بشینه لبخندی که سعی داشت بیاد روی لبام و کنترل کردم و مستقیم و جدی به جلو نگاه کردم و راه افتادیم .