💜part 9🖤

3.1K 419 82
                                    

Third person POV:

صبح بود، تهیونگ از همه زودتر بیدار شده بود و داشت اتاقش و تمیز میکرد،همینجوری مشغول بود که صدای در و شنید رفت سمت در و بازش کرد. جونگ کوک بود،تعجبیم نداشت اتاقاشون نزدیک هم بود،پس صددرصد رفته بود تا بیدارش کنه.
جونگ کوک: "اوه تو بیداری"
تهیونگ:" آره".
جونگ کوک: "نیاز نیست اتاق و مرتب کنی خدمتکارا هستن".
تهیونگ: "مشکلی نیست،بهش عادت کردم".
جونگ کوک: "اوکی بیا بریم." از اتاق رفتن بیرون و به سمت سالن غذاخوری راه افتادن.
هیونا: "صبح بخیر پسرا". تهیونگ تعظیمی بهشون کرد و با لحن آرومی صبح بخیری بهشون گفت.
دوون: "امروز قراره بریم به مرکز خرید برای ملاقات یه خانوادگی".
جونگ کوک: "همه؟"

هیونا: "آره، برای خوش آمد گویی به تهیونگ بخاطر ورود به خانواده" همه سرشون و تکون دادن و با سر تایید کردن.
جونگ کوک: "من نمیتونم بیام کار دارم".
جیمین:"مثلا چی کردن هرزه ها؟"
جونگ کوک: "درسته این کار منه" تهیونگ با شنیدن این حرف سرش و انداخت پایین،ولی خونگکوک به اون نگاه میکرد.
هیونا: "تو هیچوقت عوض نمیشی".
جونگ کوک:"شما به من گفتید. که درس بخونم و منم کاری که شما ازم خواستید و دارم انجام میدم پس راحتم بزارید هر کاری که دوست دارم بکنم"

. همه به جونگکوک خیره شده بودن و هیچکس حرفی نمیزد تا زمانی که آقای جئون سکوت و شکست.
دوون: "تو نمیتونی هر کار دلت میخواد انجام بدی چون دو روز دیگه قراره ازدواج کنی!".
جونگ کوک:" من با تهیونگ صحبت کردم و اونم مخالفتی نداشت. اون خودش میخواد من هر کاری دوست دارم انجام بدم مگه نه تهیونگ؟"همه به تهیونگ نگاه کردن،تهیونگ اروم سرش و بلند کرد و بهشون نگاه کرد کمی سرش و به معنیه تایید حرف جونگکوک تکون داد.
هیونا:" اوکی ولی به من نگاه کن."همه به هیونا خیره شدن
جونگ کوک:"چیه مامان".
هیونا: "میخوای هر کاری که دلت میخواد بکنی آره؟"
جونگ کوک: "اره".
هیونا: "اوکی حالا که به پدر تهیونگم پول دادی که دیگه بهش دست نزنه و نزدیکش نشه پس اونم آزاده که هرکاری میخواد بکنه هیچ ازدواجیم بینتون انجام نمیشه و هم تو ازاد میشی هم تهیونگ."
جونگ کوک:" مامان نگفتم که نمیخوام باهاش ازدواج کنم."
هیونا:"میدونی حتی اگه بهش احساسیم نداشته باشی و هرزه های لعنتیت و بیاری و تو جایی که اون به اسم شوهرت زندگی میکنه به فاک بدی چه بلایی سرش میاد؟ میدونی چه ممکنه بهش دست بده هاا؟"
جونگ کوک: "مامان".

هیونا:"نه بسه دیگه جونگکوک،این بی احترامی بهشه،تو میخوایآزاد باشی خب ازاد باش،این وسط ازدواجیم صورت نمیگیره،تمام". جونگ کوک ناله ای کرد.

دوون:"اون راست میگه، تهیونگ تو آزادی دیگه راجب ازدواجم فکر نکن،برو دنبال درست و رویاهات و وقتی وقتش رسید یکی و بهتر پیدا کن".
جیمین:" بیا بریم تهیونگ"
تهیونگ سرش و بلند کرد و آروم تکون داد،اون تمام مدت ساکت بود و فقط به بحثی که در مورد خودش و آیندش بود گوش میکرد و دخالتی درش نمیکرد.اون شکسته بود،ولی نمیخواست به کسی نشون بده و نگاه های ترحم آمیز و روی خودش بکشه.وایستاد و همراه جیمین به سمت در حرکت کردن اما وسط راه دستش کشیده شد و باعث شد متوقف بشه .برگشت و به صاحب دست نگاه کرد و دید جونگکوکه.جونگکوک دستش و برداشت و از جاش بلند شد و روبه تهیونگ گفت: "بزار من ببرمت ،ما دوتا یه کلاس داریم".

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤Where stories live. Discover now